سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ورود ممنوع
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» 33

همایش آیندگان

 

سلام

خوبید؟ اوضاع و احوال چه طوره؟ خوش می گذره دیگه تابستون ؟

فکر کنم متوجه شدید یه مدتی نبودم ! ( نمی گم کجا بودم تا بمونید تو خماری!)

راستی همین الان بگم پست این دفعه یه کم بوی نم میده ! آخه بعضی قسمتاش رو خیلی وقته نوشتم . اما موقعیت نبود بذارم تو وبلاگ . شما به تاریخ مصرفش کاری نداشته باشید ! آفرین دوستای خوب من ! یه چیز دیگه که باید بگم اینه که این پست یه کم طولانیه . ( یکی نیست بگه کدوم پستت کوتاه بوده که این دومی باشه؟!! )

 

دومین همایش بزرگ دانش آموزی آموزش و سنجش

آیندگان

چند روز پیش یعنی یکشنبه اول مرداد رفته بودیم یه همایش . از دعوت شدنمون تا آخر همایش واقعا عجیب و جالب بود . خودتون بخونید !

وسط خیابون مسئول برگذاری همایش رو دیدیم و همونجا دعوت شدیم و کارت برامون صادر شد به عنوان مهمون افتخاری ! حالا بشنوید از همایش !

چشمتون روز بد نبینه . همایش تو سونمای رودسر برگذار شد ! ( سونما = سونا + سینما ! ) دم سونما که رسیدیم دیدیم چه خبره ؟ خر بیار باقالی بار کن ! دارن تعمیرات انجام می دن! گفتیم حتما لغو شده . اما نه! وقتی رسیدیم دم در همه دست از کار کشیدن گفتن تا لباساتون کثیف نشد بپرید تو سالن ! ما هم کفشا رو در آوردیم ( ببخشید کارتا رو در آوردیم ! )رفتیم تو !

به به چی می بینی؟ یه سالن تاریک و گرم که فقط یه پنکه رو سن به چشم می خورد و کل سالن رو با 8 تا لامپ از نوع کم مصرف روشن کرده بودن ! تازه اون پنکه به سمت پرده ی سالن می چرخید ! اوضاعی بود برا خودش !

یه طرف آقایون و یه طرف خانومای عزیز نشسته بودن ! ( اشتباه کردم یه نارنجک با خودم نبردم . اگه اونجا رو منفجر می کردم کلی از رقبای کنکورمون رو از سر راه بر می داشتم ! ) با اینکه تو مراسم فقط دخترا و پسرا بودن و به تعداد انگشتای دست مسئول , اما به جای اینکه این وری ها حواسشون به اونوری ها و حواس اونوری ها به این وری ها باشه ( می دونید چی می گم که ؟! ) همه حواسشون به بالا بود و چهار چشمی سقف رو می پائیدن ! می دونید داشتن به چی فکر می کردن؟ به اینکه اگه یه موقع سقف شروع کرد به ریختن سریعترین راه برا بیرون رفتن کدومه ؟!

من و الهه و نگار بودیم که بعدش سپیده هم بهمون اضافه شد ! تقریبا تو ردیف های وسط نشسته بودیم . و داشتیم فقط می خندیدیم . آخه رو سن اتفاقای جالب می افتاد . به جز ما چهار تا و چند نفر دیگه همه یه سری به بالای سن زده بودن . اولی میز رو می برد چپ دومی می آورد راست . سومی گل می برد . چهارمی پارچ آب . پنجمی لیوان , ششمی دستمال کاغذی , هفتمی هم دید همه رفتن بالا چرا اون نره؟!! اومد کلاس بذاره پله ها رو دوتا یکی بره بالا که چشمتون روز بد نبینه ولو شد وسط پله ها و سالن از خنده منفجر شد ! طفلی رفت و یه ساعت دیگه برگشت ولی دیگه جرأت نکرد بره بالای سن !

مهمون ویژه ی این برنامه خانوم مهدیه الهی قمشه ای بود ! همه جا رسمه که از مهمونای ویژه با دسته گل استقبال می کنن اما اینجا با یه شاخه گل که اونقدر این دست اون دست کرده بودنش پلاسیده بود , استقبال کردن !

اول برنامه یکی رفت پشت تریبون و شروع کرد به دسته بندی کاغذا . ما هم دلمون رو خوش کردیم آقا مجریه و برنامه شروع میشه که بعد فهمیدیم نه خیر این آقا هم از همونایی هست که عشق سن داره و مجری سر کاریه !

خلاصه ما اون وسط داشتیم از گرما بخار پز می شدیم که سرانجام خانوم مجری تشریف فرما شدن . با دیدن قیافه ی مجری ( که همسر مسئول نمایندگی موسسه ی آیندگان بود ! ) گفتیم خدا رو شکر که مجری خانومه . با چنان تسلطی رفت بالا که ما رسماً خیالمون از بابت مجری راحت شد . اما همین که لب از لب وا کرد . حس کردیم در حال دویدن داره متن رو می خونه ! اونقدر تپق زد که ما از خجالت اون پائین ذوب شدیم ! نمی دونم اون چه جوری اون بالا دووم آورد ؟!!

میز نسبت به قد مجری اونقدر بلند بود که جز پیشونی سرکار خانوم مجری ما چیزی رو نمی دیدیم !!!! یه گلدون گل هم گذاشته بودن اون بالا تا از دیدن پیشونی خانوم مجری هم محروم بشیم !

راستی فکر کنم قرار بوده شب شعر برگزار بشه . چون به جز اون آقای روحانی که بعد می گم چیا گفت , هر کی یه شعر از خودش خوند ! حتی مجری !!!

اولین کسی که دعوت کردن یه شاعر بود از دوستای پدر نگار . من جرأت ندارم چیزی راجع بهش بنویسم . فقط بگم از اون آقایون داش مشتی بود . اون بالا اگه لنگ دستش می گرفت دیگه هیج مشکلی نبود . یکی از مصرع های شعرش هنوز تو ذهنمه !

من ز میان رخت بست , نوبت ما شد

تازه تو آخرین بیتاش یه جا اسم نگار رو آورده بود دیگه اگه یه ذره جرأت هم داشتم پرید ! ( جدا از تمام این حرفا شعر خیلی قشنگی گفته بود ! قشنگ قشنگه دیگه ! نمیشه حرفی زد ! )

بعدش نوبت یه شاعر خانوم شد که بره بالا هنر نمایی . یه جسد متحرک بود به جون خودم . اونقدر یواش حرف می زد و راه می رفت که می ترسیدم نیگاش کنم ! بدون سلام و علیک با یه صدای مردونه شروع کرد به خوندن یه چیزی که می گفتن شعره اما بیشتر شبیه دکلمه هایی بود که اوایل فیلمای ترسناک می خوندن . بعضی ها از شدت ترس ناخن هاشون رو می جویدن ! ( خودم دیدم !) جالب ترین قسمتش اینجا بود که ته هر مثلا مصرع می گفت منیرو !!! واااااااااایی خیلی ترسناک شده بود . منیرو!!!  ( من چرا جو گیر شدم؟!) بعدش نوبت یه حاج آقای رو حانی شد . رو سن دو تا میز بود . یکی برا خانم قمشه ای اون یکی برا مهمونای دیگه . حاج آقا که اومد بالا یه نفر هم باهاش رفت تا میز و اینا رو ردیف کنه ! تا طرف برگشت حاج آقا رفت نشست رو صندلی , پشت میز خانوم قمشه ای . وقتی دید همه دارن می خندن . گفت چه میشه کرد ؟  ما هم پیر شدیم دیگه !

شروع کرد به حرف زدن ! مراسم برا بزرگداشت روز زن بود . حاج آقا اومد اون بالا هرچی تونست به خانوما گفت . برگشت گفت جنبش فمینیسم کاملا احمقانه هست . خانوما نباید آزادی بیش از این بخوان که شوهرشون اجازه بده تا بازار برن . اصلا زن بهتر که از خونه بیرون نیاد و این چرندیات ! دلم می خواست چهار پنج تا حرف حسابی بارش کنم حیف که نمی شد . مردک عقده ای!

هیشکی به حرفاش گوش نمی کرد که هیچ وسط حرفاش آبمیوه و کلوچه پخش کردن . دیگه اگه 5 نفر گوش می کردن اونا هم سرگرم یه کار دیگه شدن .

اه اه رفته بود بالا می گفت : ما این کارو کردیم , اون کارو کردیم ! ولی هر اسکولی می فهمید همه اش دروغه !

دیگه به حدی گرم بود یکی دست به کار شد و دستمال کاغذی پخش کرد . یه لحظه حس مراسم ختم بهم دست داد . می خواستم بزنم زیر گریه!

بعدش هم نوبت خانم قمشه ای شد . به اولین چیزی که گیر داد گلهای روی میز بود . گفت این جمع کنید چیه گذاشتید جلو دید منو گرفته! ( حال کردما !)

عجب سخنرانی توپی بود . فکر کنم تنها سخرانی بود که من از اول تا آخرش رو گوش کردم . فوق العاده بود

البته الهه کمال استفاده رو از این مدت برد و یه اثر هنری خلق کرد که تو پستای بعدی می ذارم تو وبلاگ !

چشمتون روز بد نبینه , وقتی خانوم قمشه ای از پله ها تشریف آوردن پائین , ملت ریختن سرش , آقا امضا , امضا بده! بعد هم دونه دونه رفتن ! 

بیشتر از نصف جمعیت رفته بودن که تاره رئیس موسسه ی آیندگان ( مثلا صاحب مجلس اصلی !) اومد بالا تا حرف بزنه ! باید می دیدینش ! کارد می زدی خونش در نمی اومد . آخه قرار بود تو این مراسم از موسسه تعریف کننا . اما تنها کاری بود که انجام نشد !

اومد گفت : جهت اجرای برنامه ها به یه سمت دیگه منحرف شده , من دیگه حرفی ندارم ! خوش اومدید . ایشاا... حرفام بمونه برا برنامه های بعدی ! .

آخرش هم از من به خاطر حضورم تقدیر کردن . ( آره بابا ! جلوی همه ازم تقدیر کردن ! ) یه قسمت از کتاب فاطمه فاطمه است دکتر شریعتی رو خوند ! حال کردم اساسی !!!

جمله ی آخر مجری :

ایده هاتان سبز , ایده هاتان آبی باد ( فقط یادش رفت بگه وبلاگتان ورود ممنوع باد !!! اما من خودم می گم ! )

خوب این هم از ماجرای همایش . خیلی خوب بود و کلی خوش گذشت . فقط پذیرائیش رو بیشتر کنید !

 

خوب دیگه حرفام تموم شد !

به قول مجری

ایده هاتون سبز و آبی باشه

یا حق


شنبه 7 مرداد1385ساعت 10:20 بعد از ظهر


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فاطمه ( یکشنبه 85/11/1 :: ساعت 12:59 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بازگشت اژدها ( خودمو می گم )
تعطیل
هوای گریه !
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 16
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 49115
» درباره من

ورود ممنوع
مدیر وبلاگ : فاطمه[92]
نویسندگان وبلاگ :
صفا[0]

و برگها وصیت می کنند برای شاخه ها،که پایدار بمانید... وقت و حال و حوصله ی نظر گذاشتن ندارم ... اینقدر گیر ندین بهم ...

» پیوندهای روزانه

شنل قرمزی [148]
تا اطلاع ثانوی ... قهـــــر ! [116]
سیاه ... سفید ... خاکستری [127]
غیبت دبیرا !!! [106]
اول مهر [115]
کنکور ! [175]
زندگی سخته ... ( صفا ) [116]
من چتربازم پس هستم ! [113]
رودســـــــــــر [166]
مدرسه رضازاده ... !!! [127]
همایش آیندگان [433]
سوم مرداد 83 = عمره دانش آموزی ! [126]
دعوتنامه ( صفا ) [141]
من ... نگار ... دریا ! [127]
آماده ای ؟... 1 ... 2 ... 3 ... شروع شد ! [163]
[آرشیو(21)]

» آرشیو مطالب
دی 1384
بهمن 1384
اسفند 1384
فروردین 1385
اردیبهشت 1385
خرداد 1385
تیر 1385
مرداد 1385
شهریور 1385
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
بهمن 1385
اسفند 1385
فروردین 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب