سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ورود ممنوع
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» 49 * تا اطلاع ثانوی .... قهر ...

سلام رفقا

قبل از هرچیز بگم ... تا اطلاع ثانوی با همه تون قهرم ... دیگه هم برا وبلاگ هیچ کدومتون نظر نمی ذارم ... فکر نکنم سر هیچ کدومتون از من شلوغ تر باشه ... یه نظر ناقابل که این همه کلاس گذاشتن نداره ... داره ؟!

البته از یه سری از دوستام خیلی بهم لطف دارن و همیشه نظراشون کلی بهم انرژی مثبت میده ... !

اما با همه ی این حرفا .... قهرم ..... !

*

پرسپولیسی ها تبریک و استقلالی ها ...

 

و ندایی که به من می گوید ...

گرچه شب تاریک است ،

دل قوی دار ...

سحر نزدیک است !

 

عجب شانسی دارم من ... این روزا هر بار که پام رو از خونه بیرون می ذارم ... یا تصادف میشه ... یا دعوا ... خودمم موندم ...

کلاس فیزیکمون در یه حرکت ناگهانی و بی سابقه تعطیل شد ... تو این 2 سالی که من کلاس فیزیک می رم این اولین باره که بدون مناسبت و به خاطر مشکلات دبیرمون تعطیل میشه... این طور که شنیدم پسر دبیرمون تصادف کرده و زده یه نفر رو شل و پل کرده ... یه سری هم میگن که طرف رو کشته ... نمی دونم ؟!

الآن داشتم شیمی می خوندم ... یعنی نیم ساعت پیش ... یهو تلفن زنگید ... منم خونه تهنا بودم ... گوشی رو برداشتم میگم بفرمایید ... یه خانمی از اونور خط پرسید :  ببخشید اشتباه گرفتم ؟! بعدش هم تا من به خودم بیام  گوشی رو قطع کرد ... !!! بهانه ی خوبی شد که یه کمی بخندم ...

راستی این شبا ماه رو دیدید؟‌! خیلی خوشگله ... مگه نه ؟!

الآن تقریبا وسط آذر ماه هست ... اما ما هنوز بارون درست و حسابی ندیدیم ( خدا رو شکر! ) انگار نه انگار وسط پائیزه ! اون از اردیبهشت که تا اواخرش کاپشن تنمون بود و اینم از ...

*

تا حالا کسی رو دیدین که چون خانواده اش نمی تونستن خرج تحصیلش رو بدن درسش رو ول کرده باشه و با سن کمش بره سر کار ؟! یا کسی که چون پدرش نمی تونست مخارج زندگیش رو بده تن به یه ازدواج اجباری بده ؟!

سخت ترین لحظه اش اینه که وقتی ازشون می پرسی شرایطت چه طوره ؟ مجبوره بگه راضی هستم ... شکر ... !

خدایا شکرت ... چون من نمی تونم یه لحظه هم جای اونا باشم ...

*

امان از این آقایون راننده ی پر ادعای سیگاری ... ( ببخشید ... قصد توهین ندارم ! ) آخه یکی نیست بهشون بگه : آقای عزیز درسته سند ماشینت به اسم خودته ... و جزو اموال شخصی ات محسوب میشه ... اما جز خودت 4 نفر دیگه هم دارن ازش استفاده می کنن ... اینکه کلی دود می کنی تو ریه ات و به خودت ضرر میرسونه به کنار ( به ما چه ؟!) ... بقیه چه گناهی کردن ؟ ها ؟

*

مامانبزرگام دارن میرن سوریه ... آخ جون سوغاتی ... !

*

کتانی های سفید جدیدم رو به پا کردم و آماده شدم برای دویدن ... اما تنها وقتی که با صورت به زمین افتادم فهمیدم... بندهای کتانی ام رو نبسته ام ...

 

راستی ... به کجا می برد این امید ما را ؟!

( یه سریال داشت از تویزیون پخش می شد ... این جمله رو یکی از بازیگرا گفت ! من نمی دونم چه سریالی بود ... ؟! )

 

 

سبز باشید و آسمونی بمونید

یا حق

 

  نوشته شده در  یکشنبه 14 آبان1385ساعت 10:35 بعد از ظهر 


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فاطمه ( یکشنبه 85/11/1 :: ساعت 2:43 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بازگشت اژدها ( خودمو می گم )
تعطیل
هوای گریه !
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 15
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 49114
» درباره من

ورود ممنوع
مدیر وبلاگ : فاطمه[92]
نویسندگان وبلاگ :
صفا[0]

و برگها وصیت می کنند برای شاخه ها،که پایدار بمانید... وقت و حال و حوصله ی نظر گذاشتن ندارم ... اینقدر گیر ندین بهم ...

» پیوندهای روزانه

شنل قرمزی [148]
تا اطلاع ثانوی ... قهـــــر ! [116]
سیاه ... سفید ... خاکستری [127]
غیبت دبیرا !!! [106]
اول مهر [115]
کنکور ! [175]
زندگی سخته ... ( صفا ) [116]
من چتربازم پس هستم ! [113]
رودســـــــــــر [166]
مدرسه رضازاده ... !!! [127]
همایش آیندگان [433]
سوم مرداد 83 = عمره دانش آموزی ! [126]
دعوتنامه ( صفا ) [141]
من ... نگار ... دریا ! [127]
آماده ای ؟... 1 ... 2 ... 3 ... شروع شد ! [163]
[آرشیو(21)]

» آرشیو مطالب
دی 1384
بهمن 1384
اسفند 1384
فروردین 1385
اردیبهشت 1385
خرداد 1385
تیر 1385
مرداد 1385
شهریور 1385
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
بهمن 1385
اسفند 1385
فروردین 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب