اومدم بنویسم خداحافظ
اما وقتی اخرین پست علی رو دیدم .... پشیمون شدم ! نمی دونم ... نه خیر افسرده نشدم ... وقت ندارم ...
کنکور و کلاس و درس و خواب ... میشه 24 ساعت ... مگه نه ؟
خوب دیگه دوباره میام
باعسکایی که قولشو دادم
راستی اگه تا آخر اسفند قالب درست و حسابی پیدا نکردم دوباره میرم بلاگفا!!!
فعلا بابای
چند روز پیش رفته بودم مدرسه بچه ها رو ببینم ! نگار هم مدرسه بود ... ساعت آخر رو زدیم از مدرسه بیرون ... آخه من می خواستم برم خونه و نگار هم حوصله ی سر کلاس رفتن نداشت ...
قرار شد یه ساعتی با هم باشیم ! اولش رفتیم یه خرید کوچولو بعدش هم رفتیم طبق روال عادی هرروز روزنامه ی مامان رو گرفتم ... بعدش هم پاتوق همیشگیمون ... بهمن !
بهمن یه نیم ساعتی معطلمون کرد ولی ....
راه افتادیم گفتیم هنوز نیم ساعتی مونده که ساعت بشه یک ( نگار کلید نداشت ) راه افتادیم به سمت شهرک شهید انصاری ! ا
ین خیابون برا ما کلی خاطره داره ! کبری هم تو راه اومد ور دلمون ...
ولی من چون حوصله نداشتم در یه حرکت ناگهانی کبری رو دک کردم ... !
رفتیم پارک شهرداری ... دیدیم به به چی شده ؟! کلی تغییر کرده ... یه اسکور برد( score board ) توش نصب کردن ... کلی سر و سامون دادن بهش ... آرم همه ی شبکه ها رو هم اطرافش ساختن ... عکس آرم شبکه ی دو رو که از همه طبیعی تره به اضافه عسک اسکور برد رو می ذارم ببینین !
بعد از اینکه یه دوری اون اطراف زدیم و چند تا عسک انداختیم برگشتیم که بریم خونه ... بین راه دیدیم برا جناب مستر احمدی نژاد رودسر رو پرده بارون کردن ... یهو یه فکر پلید به ذهنم خطور کرد ... گفتم نگار فردا پایه ای ؟ اونم از من بدتر گفت چرا که نه ؟! فکر نکنی به خاطر دیدن مستر احمدی نژاد زدیم از خونه بیرونا .... به خاطر خنده اش بود ... خلاصه قرار مدار ها رو گذاشتیم و بای بای ... نخود نخود هرکه رود خانه ی خود !
صبح روز بعدش :
برخلاف چیزی که فکر می کردم روز خوبی نبود ... اولش رفتیم مدرسه ... یه ساعتی اونجا بودیم ... بعد با سمیرا و کبری زدیم بیرون ... کیفامون رو گذاشتیم خونه ی مامانبزرگ نگار ... یه کمی خرت و پرت خوشمزه خریدیم پیش به سوی علافی !
کل رودسر رو گز کردیم اون روز ... از این روزایی که شهر خر تو خر میشه خوشم میاد چون هیچ کسی نیس که چپ نیگامون کنه ...
ماها که به اندازه ی کافی ناراحت و نگران بودیم خدا دو تا آدم غرغرو هم انداخته بود بهمون ... اینقدر غرغر کردن که دیگه قاطی کرده بودم !
سر میدون بودیم که مستر احمدی نژاد تشریف آورد ... نمی دونم این ملت برای چی اونجوری می کردن ... چسبیده بودن به ماشین و ول کنش هم نبودن ! حالا یه عسک ازش می ذارم ببینید خودتون !
ماشین مستر که از خیابون اصلی رفت ما راه افتادیم از کوچه پشتیا رفتیم دم ورزشگاه ... البته نه به خاطر مستر بلکه می خواستیم بریم خونه ی الهه اینا ! از اینجا چیزی نمیگم ... یه کمی اونجا موندیم ... بعدش هم راه افتادیم رفتیم خونه ! از توضیحات بیشتر معذوریم !
الهه هم با ما بود ... البته الهه ی مجازی ... چون تمام مدت من و نگار داشتیم باهاش sms بازی می کردیم !
کلا روز خوبی نبود ... ولی وعده هایی که مستر داده اگه عملی بشن خیلی عالی میشه !!!
پ . ن 1: الآن که دارم اینا رو می نویسم اولین برف زمستونیه امسال رودسر در حال باریدنه ... همه کیف کردن اما من خودم رو چپوندم تو اتاقم ! از برف و بارون و سرما بدم میاد ... در حد بی نهایت یه چیزی هم اونورتر!
پ . ن 2: با اجازه امتحان فیزیک رو گند زدم ... حسینی منو از کلاس شوت میکنه بیرون !
پ . ن 3: تنبل تر از من خودمم !
پ . ن 4: دلم برای خودم تنگ شده !
پ . ن 5 : سلام !
پ . ن 6 : ....................
پ . ن 7 : منتظر پست گذرگاه - منزلگاه باشید !
پ . ن 8 : عکس ها رو تو پست بعدی میذارم !
همین ... خوش باشید و سبز و آسمونی ... یا حق