سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ورود ممنوع
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» زندگی

هوالمحبوب

سلام دوستای خوبم

 

باز هم ازتون ممنونم که برام نظر گذاشتین.اینبار یه متن واقعا زیبا از عرفان نظر آهاری براتون می ذارم . امیدوارم که خوشتون بیاد :

                                     

من‌ اما هنوز اول‌ قصه‌ام؛ قصه‌ همان‌ دلی‌ که‌ روی‌ اولین‌ پله‌ مانده‌ است، دلی‌ که‌ از بالا بلندی‌ واهمه‌ دارد، از افتادن.
پایین‌ پای‌ نردبانت‌ چقدر دل‌ افتاده‌ است!
دست‌ دلم‌ را می‌گیری؟ مواظبی‌ که‌ نیفتد؟
من‌ هنوز اول‌ قصه‌ام؛ قصه‌ هزار راه‌ و یک‌ نشانی.
نشانی‌
ا
ت‌ را اما گم‌ کرده‌ام. باد وزید و نشانی‌ات‌ را بُرد.
نشانی‌ات‌ را دوباره‌ به‌ من‌ می‌دهی؟ با یک‌ چراغ‌ و یک‌ ستاره‌ قطبی؟
من‌ هنوز اول‌ قصه‌ام. قصه‌ پیله‌ و پروانه، کسی‌ پیله‌ بافتن‌ را یادم‌ نداده‌ است. به‌ من‌ می‌گویی‌ پیله‌ام‌
راچطوری‌ ببافم؟
پروانگی‌ را یادم‌ می‌دهی؟
دو بال‌ ناتمام‌ و یک‌ آسمان‌
من‌ هنوز اول‌ قصه‌ام. قصه...

قصه‌ آدم، قصه‌ یک‌ دل‌ است‌ و یک‌ نردبان. قصه‌ بالا رفتن، قصه‌ پله‌ پله‌ تا خدا. قصه‌ آدم، قصه‌ هزار راه‌ است‌ و یک‌ نشانی.قصه‌ جست‌وجو. قصه‌ از هر کجا تا او.قصه‌ آدم، قصه‌ پیله‌ است‌ و پروانه، قصة‌ تنیدن‌ و پاره‌ کردن. قصه‌ به‌ درآمدن، قصه‌ پرواز . . .

 

***

قشنگ بود مگه نه؟

ولی قصه ی آدم قصه ی گذشتن از راه های سخت و پر از پیچ و خم هم هست. راحت میشه از نردبون بالا رفت اما فکرش رو بکن تو یه جنگل که هزار راه عجیب غریب و پر از سختی های فراوون داره بهت بگن برو و راه نجات خودت رو پیدا بکن. سخته. مگه نه؟

زندگی هم همینطوره. مثل همین جنگل . پر از پیچ و خم و خطر و بیراهه. شاید بگی زندگی یه کویره. پر از سراب و پر از خطر ، در عین سادگی. آره شاید هم تو درست بگی. زندگی می تونه یه کویر هم باشه و می تونه گولت بزنه و ببرتت به سمت سراب. اونوقته که حالت گرفته میشه.

حتی زندگی دریا هم هست. یه دریای عمیق و وسیع که در عین آرامش می تونه تو رو به کام خودش بکشونه. یا حتی قایقت رو در هم بشکنه . . .

 

ولی همه ی اینا چاره داره. می دونی اگه تو اون جنگل یه جنگلبان پیر که تک تک راه ها رو میشناسه پیدا کنی ، یا توی اون کویر به یه صحرانشین برسی و یا تو دریا قایقت یه ناخدای خوب داشته باشه اونوقت دیگه ترسی نداری و باز هم دلت روشنه که به مقصد می رسی.

 

 

اما زندگی چی؟

حتما زندگی هم یه جنگلبان یا یه صحرانشین و یا یه ناخدا داره. حتی پیدا کردنش هم خیلی آسونه. اختیارت رو بده به دست دلت وقتی تو رو به اون رسوند عقلت رو هم بازی بده اونوقت ببین که چه سریع و چه راحت راه سرراست زندگی رو بدون اینکه از کوچه پس کوچه ها بری پیدا می کنی . . .

 

امتحانش کن

مجانیه

 

فعلا

یا حق

 

14 دی ماه 1384 - ساعت 22:03

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فاطمه ( چهارشنبه 85/10/20 :: ساعت 11:37 عصر )
»» ممنونم

سلااااااااام

 

وااااای واقعاً ممنونم دوستای خوبم

 

اصلاً انتظار نداشتم روز اول اینقدر منو تحویل بگیرین . برای دفعه ی اول اونقدر به من انرژی دادین که تصمیم گرفتم تو یه پست جدید از همه ی شما تشکر بکنم . البته امیدوارم که همیشه همینطور باشین و هیچ وقت من رو تنها نذارین.

 

دوستای خوبم :

 

  سپیده * نگار * الهه * فاطمه (سحر) *  باران  * منتظر * منجم کوچولوی خرابکار ( البته بگما تو عمرا بتونی منجم بشی ! این به اون در !!! ) * مریم نی لبک * سمیرا * تینا * صادق * داداش مهربونم (ST ) * بهرام *  مصطفی * بابک * قیصر * هادی  * سلمان * شهاب * علیرضا و همچنین سید رضا

 

 

واقعاً از تک تکتون ممنونم . امیدوارم هیچ وقت فراموشم نکنید و باز هم به من سری بزنین. بی صبرانه منتظر نظرات گرمتون هستم.

 

خوب از بحث تشکر خواهی که بگذریم کلی انرژی مثبت دارم . کلی ذوقزده شدم باز هم می گم دوستای مهربونم واقعاممنونم.

 

راستی ببخشید یادم رفته بود یعنی اونقدر ذوقزده بودم که حواسم نبود.... چی؟؟؟؟

 

 شهادت امام محمد تقی (ع) رو تسلیت می گم.

 

این هم یه شعر برا شما البته امیدوارم که شما هم مثل من توی این شعر ضایع نشین…

 

در خیالم سحری خانه ی حافظ رفتم

در زدم بر در آن خانه دوست

حافظ آشفته برون آمد و من

گفتم ای پادشه ملک سخن

ای غزل در غزلت سحر کلام

ای غزل در غزلت سحر خدا

ای همه ذات تو در جوهر عشق

من دلخسته به دنبال خدا می گردم

دگر از پای فتادم حافظ

خانه ی یار دل آرام کجاست؟

من همه گرم سخن بودم لیک

حافظ آن لحظه خموش

قد و بالای مرا خیره تماشا می کرد

عاقبت زمزمه ای کرد و چنین گفت و برفت

‌‍‹‹ بیدلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد››

 

امیدوارم که خدا رو تو لحظه لحظه ی زندگی تون حس کنین. نمی دونم چرا همه ی ما فقط زمانی به یاد خدا هستیم که نیاز بهش داریم و البته همیشه هم دم در خونه ی خدا صف کشیدیم . ماشاا. . . هزار ماشاا. . .  هیچ وقت هم برا خودش نمی ریم . همیشه یه چیزی ازش می خوایم به قول خودمون حاجت داریم . پیر هرات یه جمله ی قشنگ داره که میگه:

 

خواهندگان از او بر آستان او بسیارند و خواهندگان او اندک.

 

و باز امیدوارم که همیشه و همه جا لحظه های زندگی تون بوی خدا بده . . .

 

به دعاهای تک تکتون محتاجم

فراموشم نکنین

تا پست های بعدی

باز هم منتظرم

یا حق

 10 دی 1384 * ساعت 22:49



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فاطمه ( چهارشنبه 85/10/20 :: ساعت 11:28 عصر )
»» به نام او که اگر حکم کند همه محکومند

 

سلااااام

 

سرانجام پس از کلنجار رفتن های فراوان با خودم ( جان؟؟؟؟؟؟؟؟) و کلی سبک سنگین کردن به این نتیجه زسیدم که یه وبلاگ تاسیس کنم .البته باید همینجا از همه ی دوستام که راهنمایی ام کردن تشکر کنم .... چه میشه کرد ما زندگیمون با این دوستا میگذره ( خالی بستم زیاد جدی نگیرین !!!)

 

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

                                       چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

 

آقا خلاصه و مفید : بالأخره زد به سرم که یه وبلاگ باز کنم. حالا ببینم که خدا چی می خواد. البته بگما حالا حالاها قصد بی خیال شدن ندارم. . .  

 

میخوام یه کم خودمو بشناسونم : اسمم فاطیما یا همون فاطمه است. از دار دنیا 17 سال سن دارم . سال سوم رشته ی ریاضی فیزیک. عاشق فوتبال و هیجان و اینکه یه پرسپولیسی به تمام معنا هستم . ولی از شانس بدمون خدا هرچی دوست و رفیق بهمون داده از دم استقلالی خفن. چه میشه کرد ؟باید سوخت و ساخت!! ( این یه قسمت رو بی زحمت استقلالی ها سانسور کنن !!) دیگه چی بگم؟؟؟؟ بی خیال! فعلاً حرفم نمی یاد!!!

 

ایشاا... در قسمت های بعدی این سریال جبران می کنم . . .

 

راستی تا یادم نرفته بگم درسته که اسم وبلاگم ورود ممنوعه ولی لازم به ذکر است (بابا ادبیات) که زیاد جدی نگیرین چون ورود برای عموم آزاد است حتی شما !!! در ضمن برا افراد زیر 15 سال نصف قیمت حساب می کنیم . . . بدو بدو که حراجش کردم . . .  آی خونه دار و بچه دار !!! زنبیل رو بردار و بیار .

 

راستی نامردی نکنین نظر بذارین . اگه نظر ندین یه موقع دیدین که دیگه خبری از فاطیما نیستا . اونوقت بدونین که منزوی و  شدم و گوشه نشینی پیشه کردم. همونطور که میدونین پیشگیری بهتر از درمانه پس منتظر نظرات داغ تنوریتون هستم . . .

 

مثل اینکه برای دفعه ی اول زیاده روی کردم

دیگه نوبتی هم باشه نوبت خداحافظیه

                                              تو چون یک واژه  ی نیلوفری رنگ      میان دفتر دل ماندگاری

اگر شعر نکاهت فرصتی داد    به یادم باش در هر روزگاری

 تا به زودی

منتظرم

یا حق

 

8 دی 1384 ساعت 08:13



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فاطمه ( چهارشنبه 85/10/20 :: ساعت 11:23 عصر )
<      1   2      
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بازگشت اژدها ( خودمو می گم )
تعطیل
هوای گریه !
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 12
>> بازدید دیروز: 11
>> مجموع بازدیدها: 49844
» درباره من

ورود ممنوع
مدیر وبلاگ : فاطمه[92]
نویسندگان وبلاگ :
صفا[0]

و برگها وصیت می کنند برای شاخه ها،که پایدار بمانید... وقت و حال و حوصله ی نظر گذاشتن ندارم ... اینقدر گیر ندین بهم ...

» پیوندهای روزانه

شنل قرمزی [148]
تا اطلاع ثانوی ... قهـــــر ! [116]
سیاه ... سفید ... خاکستری [127]
غیبت دبیرا !!! [106]
اول مهر [115]
کنکور ! [175]
زندگی سخته ... ( صفا ) [116]
من چتربازم پس هستم ! [113]
رودســـــــــــر [166]
مدرسه رضازاده ... !!! [127]
همایش آیندگان [433]
سوم مرداد 83 = عمره دانش آموزی ! [126]
دعوتنامه ( صفا ) [141]
من ... نگار ... دریا ! [127]
آماده ای ؟... 1 ... 2 ... 3 ... شروع شد ! [163]
[آرشیو(21)]

» آرشیو مطالب
دی 1384
بهمن 1384
اسفند 1384
فروردین 1385
اردیبهشت 1385
خرداد 1385
تیر 1385
مرداد 1385
شهریور 1385
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
بهمن 1385
اسفند 1385
فروردین 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب