20 دی ماه 1384 - ساعت 23:47
باز هم منو با نظراتون شرمنده کردین
راستی:
عید وحید قربان بر همه ی شما مبارک!
ها؟؟؟؟ چیه؟ چرا چپ نگا می کنین؟
مگه وحید دل نداره که هی می گین عید سعیدتون مبارک؟
ها؟ مگه وحید چشه؟ نه بابا گوشه!!!!!!
ای بابا همه از حقوق بشر و دموکراسی دم می زنن اونوقت به یکی مثل این سعید این طوری بها می دن و امثال وحید باید غصه بخورن.آخی طفلی!!!
وحید جان غصه نخور خودم هواتو رو دارم داداش!!!!!!!!!!
خوب بگذریم. شما خوبین؟ ما که این امتحانا امانمون رو بریده. نیست که خیلی هم درس می خونیم دیگه وقت سر خاروندن هم نداریم. چه میشه کرد؟
ولی این امتحانا یه سری خوبی هم داره ها
دیگه قربون صدقه های مامان همیشه باهامونه ( دخترم داره درس می خونه خسته شده! )
من هم که اصلا اهل سوء استفاده نیستم. اصلا و ابدا !!!
دیگه خودتون تا تهش برین !!
راستی این عید قربان با همه ی خوبی هاش منو محزون می کنه. می دونین چرا؟ وقتی به اون گوسفندای بیچاره نگاه می کنم که باید چند ساعت بعد تیکه پاره بشن ، دلم قیلی ویلی میشه .....
آخی چه قدر بیچاره ها مظلومن !!!!!
من اصلا لوس بازی نیستم ولی خداییش گناه دارن طفلکیا !!!
به هر حال امیدوارم خدا بیامرزدشون
اینم دو تا جمله ی قشنگ :
* به تاریکی اتاق لعنت نفرست ، شمعی روشن کن !
دومیش رو فراموش کردم
خوب پیریه و هزار جور مریضی! یکیش هم فراموشکاریه! چه میشه کرد؟
فعلا
تا به زودی
منتظرم
یا حق
20 دی ماه 1384 - ساعت 23:25
سلام
خوبین دوستان؟
می دونین که وقت ، وقت امتحانه . . .
وای شبای درس خوندن و شب زنده داری!!! البته این در مورد من صدق می کنه ( در مورد من صدق می کنه اما کیه که انجام بده؟). آدمی که سر کلاس همه جور کاری انجام می ده به جز گوش کردن به درس!!! خصوصا درس شیرین (؟) عربی !!!!
خداییش نفهمیدم که این عربی به چه کار ما میاد؟ مثلا یه شیمی دان عربی رو می خواد چی کار کنه؟یا مثلا یه مهندس نقشه کشی عربی کجا به کارش میاد؟
نه خودمونیم خداییش می خوان با این درس چی کار کنن؟
هر جا این حرفا رو گفتم می دونین چه گفتن؟ می گن کجای مملکتمون همه چیز رو به راهه که اینش درست باشه ؟
بگذریم. این حرفا رو گفتم که نمره ی افتضاح عربی خودم رو توجیه کنم .
اینا درد دل یه آدمیه که هیچ وقت عربی رو نمی تونه یاد بگیره .
اینم یه شعر عربی – فارسی دورگه. این یکی از شعرایی هست که سر کلاس عربی نوشتم و با ویرایش دوستای خوبم شد این. البته بگم همه جای این شعر از نظر دستوری مشکل داره ولی برا درست کردن ردیف و قافیه مجبور شدیم به خودمون کلک بزنیم. شما به دل نگیرید !!! از نظر وزن هم اگه جایی به مشکل برخوردین بهم خبر بدین تا درستش کنم. ممنون می شم !!!!!! حالا فعلا بخونینش :
دیروز قرأتُ الکتبُ المختلفه ، من
للکسب یکی نمره ی 20 کشته شدم من
المعلمُ یدشو کوبوندش روی تخته:
- هُوی تلمیذةُ! درستهم سخته و سخته
هُو هِی داد و بیداد می کرد و من هم
در جواب او أقولُ این جمله رو در هم :
- نحنُ نمی فهمیم چه تقول شما اینجا!!!!
این حرفا که تند تند می گی تو یعنی چه حالا؟!!
من بلند شدم از سر جایم و صرختُ : (داد کشیدم)
- از بهر عربی می دهم پولم و وقتُ
المعلم ُ فی صورتم خیره یگشتون
بعدشم یه جمله روی تخته ینوشتون !!!
طفلک ینوشتون که تو ای بچه ی باهوش
به حرفای این بنده ی بیچاره بکن گوش
فی کلاس درس عربی، چرت نزن اینقد ( حرف « ر » رو برا جور کردن قافیه حذف کردم !)
با این کار تو ، من میشم از زندگی دلسرد !!
با این حرفای معلم زد به سرم آدم شم و درس بخونم اما :
در زنگ عربی شده ام بوقلمونی (جان؟)
بیچارگی و خستگی کرد قد غلبونی
ای داد
ای داد
ای بیداد و فریاد
از دست نمرات
راه یافت به این دل
ناراحتی و دل نگرونی
از بس که کشیدم ز سرم زلف سیاهم
آخر من بیچاره بگشتم کچلونی
دیوانه شدم زد به سرم در بخوانم
اما چه سریع
به من نهیب زد پشیمونی !!!!!!
خلاصه اینکه من یکی که عمراً بتونم با این عربی کنار بیام . نظر شما چیه؟ منتظر نظراتتون هستم.
فعلاً
یا حق
18 دی ماه 1384 - ساعت 19:27
هوالمحبوب
سلام دوستای خوبم
باز هم ازتون ممنونم که برام نظر گذاشتین.اینبار یه متن واقعا زیبا از عرفان نظر آهاری براتون می ذارم . امیدوارم که خوشتون بیاد :
من اما هنوز اول قصهام؛ قصه همان دلی که روی اولین پله مانده است، دلی که از بالا بلندی واهمه دارد، از افتادن.
پایین پای نردبانت چقدر دل افتاده است!
دست دلم را میگیری؟ مواظبی که نیفتد؟
من هنوز اول قصهام؛ قصه هزار راه و یک نشانی.
نشانی ات را اما گم کردهام. باد وزید و نشانیات را بُرد.
نشانیات را دوباره به من میدهی؟ با یک چراغ و یک ستاره قطبی؟
من هنوز اول قصهام. قصه پیله و پروانه، کسی پیله بافتن را یادم نداده است. به من میگویی پیلهام راچطوری ببافم؟
پروانگی را یادم میدهی؟
دو بال ناتمام و یک آسمان
من هنوز اول قصهام. قصه...
قصه آدم، قصه یک دل است و یک نردبان. قصه بالا رفتن، قصه پله پله تا خدا. قصه آدم، قصه هزار راه است و یک نشانی.قصه جستوجو. قصه از هر کجا تا او.قصه آدم، قصه پیله است و پروانه، قصة تنیدن و پاره کردن. قصه به درآمدن، قصه پرواز . . .
***
قشنگ بود مگه نه؟
ولی قصه ی آدم قصه ی گذشتن از راه های سخت و پر از پیچ و خم هم هست. راحت میشه از نردبون بالا رفت اما فکرش رو بکن تو یه جنگل که هزار راه عجیب غریب و پر از سختی های فراوون داره بهت بگن برو و راه نجات خودت رو پیدا بکن. سخته. مگه نه؟
زندگی هم همینطوره. مثل همین جنگل . پر از پیچ و خم و خطر و بیراهه. شاید بگی زندگی یه کویره. پر از سراب و پر از خطر ، در عین سادگی. آره شاید هم تو درست بگی. زندگی می تونه یه کویر هم باشه و می تونه گولت بزنه و ببرتت به سمت سراب. اونوقته که حالت گرفته میشه.
حتی زندگی دریا هم هست. یه دریای عمیق و وسیع که در عین آرامش می تونه تو رو به کام خودش بکشونه. یا حتی قایقت رو در هم بشکنه . . .
ولی همه ی اینا چاره داره. می دونی اگه تو اون جنگل یه جنگلبان پیر که تک تک راه ها رو میشناسه پیدا کنی ، یا توی اون کویر به یه صحرانشین برسی و یا تو دریا قایقت یه ناخدای خوب داشته باشه اونوقت دیگه ترسی نداری و باز هم دلت روشنه که به مقصد می رسی.
اما زندگی چی؟
حتما زندگی هم یه جنگلبان یا یه صحرانشین و یا یه ناخدا داره. حتی پیدا کردنش هم خیلی آسونه. اختیارت رو بده به دست دلت وقتی تو رو به اون رسوند عقلت رو هم بازی بده اونوقت ببین که چه سریع و چه راحت راه سرراست زندگی رو بدون اینکه از کوچه پس کوچه ها بری پیدا می کنی . . .
امتحانش کن
مجانیه
فعلا
یا حق
14 دی ماه 1384 - ساعت 22:03
سلااااااااام
وااااای واقعاً ممنونم دوستای خوبم
اصلاً انتظار نداشتم روز اول اینقدر منو تحویل بگیرین . برای دفعه ی اول اونقدر به من انرژی دادین که تصمیم گرفتم تو یه پست جدید از همه ی شما تشکر بکنم . البته امیدوارم که همیشه همینطور باشین و هیچ وقت من رو تنها نذارین.
دوستای خوبم :
سپیده * نگار * الهه * فاطمه (سحر) * باران * منتظر * منجم کوچولوی خرابکار ( البته بگما تو عمرا بتونی منجم بشی ! این به اون در !!! ) * مریم نی لبک * سمیرا * تینا * صادق * داداش مهربونم (ST ) * بهرام * مصطفی * بابک * قیصر * هادی * سلمان * شهاب * علیرضا و همچنین سید رضا
واقعاً از تک تکتون ممنونم . امیدوارم هیچ وقت فراموشم نکنید و باز هم به من سری بزنین. بی صبرانه منتظر نظرات گرمتون هستم.
خوب از بحث تشکر خواهی که بگذریم کلی انرژی مثبت دارم . کلی ذوقزده شدم باز هم می گم دوستای مهربونم واقعاممنونم.
شهادت امام محمد تقی (ع) رو تسلیت می گم.
این هم یه شعر برا شما البته امیدوارم که شما هم مثل من توی این شعر ضایع نشین…
در خیالم سحری خانه ی حافظ رفتم
در زدم بر در آن خانه دوست
حافظ آشفته برون آمد و من
گفتم ای پادشه ملک سخن
ای غزل در غزلت سحر کلام
ای غزل در غزلت سحر خدا
ای همه ذات تو در جوهر عشق
من دلخسته به دنبال خدا می گردم
دگر از پای فتادم حافظ
خانه ی یار دل آرام کجاست؟
من همه گرم سخن بودم لیک
حافظ آن لحظه خموش
قد و بالای مرا خیره تماشا می کرد
عاقبت زمزمه ای کرد و چنین گفت و برفت
‹‹ بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد››
امیدوارم که خدا رو تو لحظه لحظه ی زندگی تون حس کنین. نمی دونم چرا همه ی ما فقط زمانی به یاد خدا هستیم که نیاز بهش داریم و البته همیشه هم دم در خونه ی خدا صف کشیدیم . ماشاا. . . هزار ماشاا. . . هیچ وقت هم برا خودش نمی ریم . همیشه یه چیزی ازش می خوایم به قول خودمون حاجت داریم . پیر هرات یه جمله ی قشنگ داره که میگه:
خواهندگان از او بر آستان او بسیارند و خواهندگان او اندک.
و باز امیدوارم که همیشه و همه جا لحظه های زندگی تون بوی خدا بده . . .
به دعاهای تک تکتون محتاجم
فراموشم نکنین
تا پست های بعدی
باز هم منتظرم
یا حق
10 دی 1384 * ساعت 22:49