سلام دوستای عزیز
خوبین؟
دهه ی اول محرم هم تموم شد! امسال که برا من یه سال استثنائی شد. کاش تموم نمی شد . . .
تو پست قبلی ام نوشتم که : مثه اینکه امسال خدا باهام قهر کرده ! اما حالا فهمیدم که اشتباه می کردم! خیلی خوشحالم . . . خیلی . . .
شما قبول دارید که آدم کچل بشه ولی ضایع نشه؟ می دونین امروز قرار بود با یه تیم مسابقه ی تدارکاتی فوتسال داشته باشیم. (می دونین که بچه ورزشکارم!
) و قرار بود که مدرسه نریم . . . از شانس بدمون بهمون اطلاع دادن که مسابقه کنسل شده و باید تشریف ببریم مدرسه . چشمتون روز بد نبینه امتحان از نوع کامپیوتر با یه معلم مهربون (!)
. تمام امیدم به بغل دستیم بود!
تصمیم گرفتم بچه مثبت بازی رو بذارم کنار و یه کم شیطنت کنم.
داشتیم با هم برنامه می ریختیم که چی کار کنیم یهو معلممون گفت فاطمه پاشو برو ته کلاس!!!
اونم پیش کی؟ یکی بد تر از من! خدا نصیبتون نکنه!یه امتحان خوشگل تو عمرم داده باشم همین امتحانه . . . تو ۵ دقیقه برگه رو تحویل دادم. بی خیالش ولی بد جور ضایع شدم . . .
اینم یه شعر توپ! اگه یه کم طولانیه ، نترسین ! بخونین خوشتون میاد . . . حیفم اومد که ننویسمش !
گفت راوی :
میز گردی از برای شش هزار و سیصد و شصتاد و پنجم بار ( تعداد میز گردهای برگزار شده دقیقه ها!!!)
شد برا حل و فصل مشکلات مردمان تشکیل
مردمان در انتظار گفته ای حرفی ز مسؤلان
تا که با گفتار خود بیخ گرانی را بر اندازند ( اینا می تونن!!!)
‹‹ و فلک را سخت بشکافند و طرحی نو در اندازند››
آن یکی با لحن خوش حالت بر انگیزی ندا در داد :
‹‹ آی مردم شادمان باشید!
آمد آن روزی که در عهد عتیق باستانی! وعده تان دادند
آنک این ما خیل ارزانی گرایانی که می گفتند خواهند آمد از
آنسوی حرف آباد! ››
گفت راوی : یک تن از مشکل گشایان قصد صحبت کرد
قبل هر چیز بر آمریکا و اسرائیل لعنت کرد(حرفی نمی زنم چون می ترسم سیاسی بشه! )
بعد گفت : ‹‹ای دوستان فریاد!
می کند کمبود در این مملکت بیداد
نیمی از مستضعفان ویلایشان بی آب و بی برق است!!!
رنگ کادیلاکشان زرد است! ›› ( چه می کشن بدبختا ؟!!)
بعد آن فرمود با فریاد :
‹‹ای دو صد نفرین بر این نرخ و بر این توضیع وارون باد! ››
و وزیران دگر گفتند : ‹‹ایدون باد! ››
آن یکی دیگر ندا در داد : ‹‹ آری راست می گوید!
لیکن اکنون وقت تغییرات بنیادی است!
فی المثل ؛ دختر عموی دائی همسایه ی داماد شوهر خاله ی عمّ عیال بنده
بی کار است!!!
دست این بیچاره را آخر به جایی بند باید کرد
فکر بکری چند باید کرد! ›› ( پارتی از این توپ تر سراغ دارد؟ )
وانگه از دل برکشید آهی و با چشمان گریان گفت :
‹‹ سعی ما در جذب نیرو بیش از این بادا ! ››
جمله گفتند :‹‹ اینچنین بادا ! ››
گفت راوی : همچنان گفتند !
بعد از آن آهسته با هم مشورت کردند
مردمان در انتظار گفته ای ، حرفی ، نفس در سینه ها محبوس
عاقبت شد حاصل این میز گرد اعلام:(قلبها تاپ و تاپ می زنه و نفسها تو سینه محبوسه!)
« آنک ای مردم !
ما از آنجائیکه می دانیم مردم سخت محرومند و محتاجند
و از آنجای که دولت قیِّم و بابای کشورهای محروم جهان هم هست
و از آنجائیکه ملتهای بی بابای آفریقا سیاه و با نمک هستند (این یکیو خوب اومدن خداییش!)
اعتبارات رفاهی شما صرف مردم آن خطه خواهد شد! ›› (جان؟!!!)
مردمان از خنده بر این رأی ترسیدند
آنقدر گشتند تا یک گوشه راوی را مچل یافتند
بی مروت ها به ایشان سخت خندیدند!!! ( کاش فقط می خندیدن !)
***
ولی خدائیش میز گرد از این پر بار تر دیده بودین؟
نگفتم جالبه؟!!
*** همیشه آخر پست هام می گفتم منو تو دعاهاتون فراموش نکنین ! اما این بار می خوام بگم برای یه دوست دعا کنین . اون خیلی از من مهم تره . خیلی . تو دعاهاتون فراموشش نکنین .
موفق باشید
یا حق