سلام
خوبید دوستان؟
آقا یه خبر بد !!! از امروز دیگه رسماً عینکی شدم . این دُکی جون (جناب دکتر) چاره داشت می گفت موقع خواب هم عینک بزنم بخوابم تا چشمام بیش از این ضعیف نشه!!!
یکی از دوستام وقتی پای تلفن شنید عینکی شدم گفت حالا چه جوری می خوای فوتسال بازی کنی؟ خودتون بگین من چی باید می گفتم جز اینکه خدایا یه عقلی به این و یه پولی به من بده ؟!!!
قرار بود از شنبه مدرسه نریم !( یعنی این شنبه که در راهه ) ولی ما یعنی من و بی بی خشت از سه شنبه و الی و شارلوت از چهار شنبه مدرسه رو دو در کردیم ! یه حالی می داد . مثلا رفتیم پژوهشسرا که آماده شیم برای مسابقه ی پنجشنبه یعنی فردا .
ساعت 9 دم خونه ی بی بی خشت قرارمون بود . آروم آروم راه می افتادیم پیاده تا دم پژوهشسرا ! ساعت 10 به لطف خدا می رسیدیم .
تا کامپیوترها روشن بشه می شد 10:30 .
یه ساعت علافی و دوباره 11:30 راه می افتادیم که بریم خونه . حالا برنامه هایی که این تو گنجوندیم رو بی خیال .
ولی در کل خیلی حالی به حولی بود .
من امروز به این نتیجه رسیدم که دیگه رودسر رو مثه کف دستمون می شناسیم .
فردا می خوایم بریم رشت مسابقات آزمایشگاهی کامپیوتر ( اینم یه جورشه !!!) و فیزیک .
من و بی بی خشت برا کامپیوتر و الی و شارلوت برا فیزیک . الآن ما امید و نور چشمی رودسریم . اونم کی؟ ما 4 تا .
آخ جون یه روز هم مدرسه این طوری پرید !
ولی خودمونیما این دو _ سه روز که مدرسه نبودیم در و دیوار و مدیر و دبیر و معاون و بچه ها و حتی میز و نیمکت های بدبخت یه نفسی تازه کردن .
به خاطر دو نفر از بچه های کلاسمون اردو تعطیل شد . خیلی نا مردی شد در حقمون !
راستی الآن یه چیزی یادم اومد . می دونید چی؟ اینکه معاون مدرسه مون آدرس وبلاگمو داره ! وااااای اگه بیاد اینجا بدبخت شدم .
اما نه ! از اونجایی که من در این جور موارد کم نمیارم اصلا مهم نیست !
بگذریم!
امتحانا داره نزدیک میشه . به قول منجم کوچولو دلم هُره داره ! (همون دلهره دارم سابق! ) آخه آخر سال به این نتیجه رسیدم که هیچی بلد نیستم.(زوده حالا!!!) بی خیال بابا مگه قبل از این خیلی بلد بودم؟
خوب دیگه بریم !به زودی آپ می کنم
قول می دم
فعلا این عکس رو داشته باشید . خوشگله؟
تا بعد
سبز باشید و آسمونی
یا حق