سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ورود ممنوع
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» 38 من و صفا

نیمه ی شعبان مبارک

سلام رفقا

خوبید خوشید سلامتید ؟

مبارکه ! چی مبارکه ؟

خوب معلومه دیگه نیمه ی شعبان رو می گم .

من این روز رو خیلی خیلی دوست دارم ! ( د آخه به تو چه چرا ؟! ) نمی خوام بیشتر از این توضیح بدم . در این مورد ترجیح می دم فقط خودم از حس خودم با خبر باشم !

فقط یه جمله بگم :

انتظار رو دوست دارم , چون خیلی چیزا ازش یاد گرفتم !

****

راستی خبر خبر خبر ! چی ؟ آها ! کنکور آزاد یادتونه ؟! آره دیگه قبولیدم ! حالا فکر نکنید خبریه ها , چون اصلا نذوقیدم ! چون می دونم سراسری خیلی خیلی سخت تر از آزاده !

دیگه اینکه کلاسهام تموم شد شکر خدا !  تقریبا 20 روز استراحت بهمون دادن ! می خوام تو این مدت جواب میل هایی که ننوشتم رو بنویسم و به وبلاگایی که سر نزدم سر بزنم .

این روزا اینجا بارونیه ! به قول الهه : تا تابستون شروع شد , تابستون تموم شد !

دیگه اینکه یکی از دوستای خوبم ( محمد ) چند تا عکس خوکشل برام فرستاده , چون ازشون خوشم اومده می خوام بذارم تو وبلاگم . این و این

راستی شما می دونید من چرا حس نوشتن ندارم ؟ هرچی با خودم کلنجار می رم که یه پست خوکشل بنویسم نمیشه ! دیگه اینکه تو این مدت کلی اتفاق عجیب غریب افتاد ! دوست ندارم اینجا بنویسم و تکرارشون کنم . امروز هم اومدم یه ابراز وجود کنم که یه وقت فکر نکنید که بی خیال وبلاگ و اینا شدم !راستی همه ی حس هام تکراری شدن لطفاْ

یکی بیاد  یه حس جدید به من بده !!!

جاتون خالی چند روز پیش از نزدیک شاهد اجرای یه رزمایش زنده بودیم ! عملیات والفجر .... نمی دونم چندم ؟! سه شنبه بعد از کلاس رفته بودیم یه دوری بزنیم با بچه ها ( الهه و نگار ! ) رفتیم به اصطلاح یه fast fo0d ولی ماشاا... هزتار ماشاا... ته کند فود بودا ! بعد رفتیم تو پارک فجر , یه چرخ بزنیم ! نگو ما بی خبریم و اونجا رزمایشه !!! دم دریاچه اش نشسته بودیم که دیدیم هفت - هشت تا قایق در طرحهای مختلف با سرعت اومدن و دور زدن و یه مانوری دادن و رفتن . گفتم بچه ها مثه اینکه اینجا رزمایشه , الان از آسمون چتر باز می پره و یهو دیدین پشت سرتون تانک واستاده . پاشید بریم خونه .... خلاصه اینکه رفتیم خونه .

 بعدش هم ماجرای ساعت خریدن نگار پیش اومد. فروشنده اش یه جورایی آشنا بود . ولی اونقدر اذیت کردم که فکر نکنم دیگه هیچ وقت بگه ما رو میشناسه ! طفلی هر ساعتی میاورد , با هر طرحی و شکلی با شونصد تا ایراد که ما روش می ذاشتیم برش می گردوند !

خوب من اصلا حس نوشتنم نمیاد ! بعد از 25 روزه می خوام آپ کنم اما نمی تونم اونطوری که می خوام بنویسم ! ایشاا... جبران می کنم !

حرفای درگوشی :

* کاش می شد از نتیجه ی همه ی کارهایی که می کنیم با خبر باشیم ! چون تو بعضی کارا نمیشه ریسک کرد !

* یکی یه روش خوب سراغ نداره که منو مجبور کنه بهتر از این درس بخونم؟

* چرا اینقدر آروم شدم ؟؟؟ من از آروم بودن متنفرم !!!

* این پستم اصلا چیز جالبی نشد ! شرمنده . عین ذهنم آشفته و قاطی پاطیه ...

* محتاج دعاهای خوشکلتون تو نیمه ی شعبانم , منو محروم نکنید !

* اینم عکس دوچرخه ی جدیدم ! کلیک کن دیگه !

** یه مطلب قشنگ هم می ذارم تو ادامه ی مطلب . اگه خواستین بخونینش !

خوب نظر یادتون نره ! بقیه ی پست هم با آبی آسمونی .... من دیگه حرفی ندارم تا بعد یا حق

 

 سلام

ای گل زهرا قدم در این دل ویرانه زن                      

                           یک سری هم بر من درمانده بیگانه زن

مانده از درگاه عشقت مانده از میخانه ام                    

                           بر فراز سینه من هم در میخانه زن

یک نظر با گوشه چشمت به این درمانده کن                

                           یک صدا هم سوی من با ناله مستانه زن

من به قربان بلاو درد و غمهای دلت                       

                             قدری از داغ دلت بر این دل دیوانه زن

ای سحر خیز مدینه کی تو می ایی به چشم                      

                             زود تر جانا قدم درخانه ی جانانه زن

تا به کی این دین تو بوی غریبی میدهد

                       دیگر از غیبت بیا تکبیر در کرانه زن

 

میلاد منجی عالم بشریت به تمام منتظران مولای شیعیان تبریک

برای تعجیل در ظهور و سلامتی امام زمانمان صلوات

سبز باشید و شاد و منتظر اسمونی

 


  شنبه 18 شهریور1385ساعت 11:31 بعد از ظهر 
 

از خدا خواستم عادت های زشت را ترکم دهد .

خدا فرمود : خودت باید آنها را رها کنی !

از خدا خواتم دوست معلولم را شفا بدهد .

فرمود : لازم نیست ! روحش سالم است , جسم هم که موقت است .

از او خواستم حداقل به من صبر عطا کند .

فرمود صبر حاصل رنج و سختی است . عطا کردنی نیست . آموختنی است .

گفتم مرا خوشبخت کن.

گفت نعمت از من , خوشبخت شدن از تو .

از او خواستم مرا گرفتار رنج و عذاب نکند.

فرمود : رنج ا دلبستگیهای دنیایی دور و به من نزدیکترت می کند .

از او خواستم روحم را رشد دهد .

فرمود : نه ! تو خودت باید رشد کنی . من فقط شاخ و برگهای اضافی ات را هرس می کنم تا بارور شوی .

از او خواستم کاری کند که از زندگی لذت کامل ببرم .

فرمود برای این کار من به تو « زندگی » داده ام .

از او خواستم به من یاد بدهد همانقدر که مرا دوست دارد , دیگران را دوست داشته باشم .

فرمود : آها ! بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد !!!

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فاطمه ( یکشنبه 85/11/1 :: ساعت 1:41 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بازگشت اژدها ( خودمو می گم )
تعطیل
هوای گریه !
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 64
>> بازدید دیروز: 3
>> مجموع بازدیدها: 49727
» درباره من

ورود ممنوع
مدیر وبلاگ : فاطمه[92]
نویسندگان وبلاگ :
صفا[0]

و برگها وصیت می کنند برای شاخه ها،که پایدار بمانید... وقت و حال و حوصله ی نظر گذاشتن ندارم ... اینقدر گیر ندین بهم ...

» پیوندهای روزانه

شنل قرمزی [148]
تا اطلاع ثانوی ... قهـــــر ! [116]
سیاه ... سفید ... خاکستری [127]
غیبت دبیرا !!! [106]
اول مهر [115]
کنکور ! [175]
زندگی سخته ... ( صفا ) [116]
من چتربازم پس هستم ! [113]
رودســـــــــــر [166]
مدرسه رضازاده ... !!! [127]
همایش آیندگان [433]
سوم مرداد 83 = عمره دانش آموزی ! [126]
دعوتنامه ( صفا ) [141]
من ... نگار ... دریا ! [127]
آماده ای ؟... 1 ... 2 ... 3 ... شروع شد ! [163]
[آرشیو(21)]

» آرشیو مطالب
دی 1384
بهمن 1384
اسفند 1384
فروردین 1385
اردیبهشت 1385
خرداد 1385
تیر 1385
مرداد 1385
شهریور 1385
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
بهمن 1385
اسفند 1385
فروردین 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب