محرم هم اومد ...
یه دهه ی بکر ... یه دهه پر از چیزای قشنگ ...
یه دهه پر از عشق ... پر از پاکی ... پر از همدلی ... پر از ...
اینروزا همه مون یه عالمه حرف داریم ... یه عالمه حرف نگفته که همه شو نگه داشتیم برا دل خودمون ....
پشت پرده ی شیشه ای اشک ....
روی این گونه های گل انداخته که مثل خاک خیس بعد از بارون عطر زندگی میدن ...
توی این دلهای در التهاب ...
توی این دستایی که میره به آسمون و رو دشت سینه ها فرود میاد ...
توی تک تک لحظه هایی که از خودمون بیخود میشیم یه حس قشنگ میاد سراغمون ...
توی عطر اون غذاهای نذری که بازارشون ین روزا خیلی داغه ...
توی اون پرچم بزرگ قرمز که روش نوشته « یا حسین شهید » تو دستای اون پسر بچه ی کوچولو ...
توی نگاه های آدما ...
توی تک تک چیزای اطرافمون یه عالمه حرف خلاصه شده ... یه عالمه حرف نگفته !
که همه شو میشه تو یه کلمه خلاصه کرد :
عشق !
*
این روزا حسابی به هم ریخته ام ... خوب آخه دهه ی فجر هم تو راهه ! من به خاطر یه سری دلایل شخصی دهه ی فجر رو دوست ندارم ! مخصوصا بیست و دو بهمن رو ...
وقتی این روزا از راه میرسه تو دلم فقط حسرته ... یه حسرت نگفته ... یه حس خیلی قشنگ نسبت به یه آدم خیلی بزرگ که دیگه خیلی وقته از بینمون رفته !
یه کی که وقتی خیلی بچه بودم از دست دادمش اما هنوز هم نصف آرزوهام ( آرزوهایی که می دونم شدنی نیست ) به اسم اون میرسه ...
شاید هیچ کس ندونه که من همیشه آرزو می کنم کاش میشد زمان برگرده .... یکی که وقتی خاطره هاش تعریف میشه خیلی جلوی خودمو می گیرم که حسرت نداشتنش تو اشکای چشمام خلاصه نشه !
هنوزم وقتی که می خوام برم سر خاکش زمانی میرم که هیچ کس اون اطراف پیداش نشه ... چون من عادت دارم بلند بلند باهاش حرف بزنم ... آخرین دفعه که یکی منو تو این حال دید فکر کرد دیوونه ام !
و اون هم فقط با یه لبخند پر معنا نگاهم می کنه و همین کافیه تا من جوابم رو بگیرم و آروم بشم !
همیشه گفتم بهترین ها جاشون روی زمین نیست ... نمونه اش رو هم دارم می بینم !
می دونم آرزوی محاله ... ولی کاش این روزا بودی ...
پ . ن 1 : می دونم شروع خوبی نبود ... اما جبران می کنم !