سلام ... اومد ... چی ؟ سال 86 دیگه ...
بازم یه سال پیر شدیم ....
یه شعر فریدون مشیری داره ( دوس دارمش ) :
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر و سفید
برگ های سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه و بانگ پرستو های شاد
خلوت گرم کبوتر های مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگااااااااااااااااار .....
Jبازم یه سال بزرگتر شدیم و به قول بهاره حرصم در میاد که می بینم هیچ غلطی نکردم ...
Jمی خوام زنگ بزنم به یه کسی که دو ساله باهاش حتی یه کلمه هم حرف نزدم ... اما دو دلم !!! بعد از هفت سال طعم شیرین آشتی کنونشون داره وسوسه ام میکنه ...
Jدلم برا فاطمه ی تیر و مرداد و شهریور 85 تنگ شده ...
Jپست بعدیم رو نه فروردین می ذارم .... و احتمالا بعدیش 31 فروردین !!!
Jعجب دعوایی شد تو لاهیجان ...
J نمی دونم چرا یادم نمیاد چی می خواستم بنویسم ... فراموشی حاد گرفتم !
J دوباره دارم وسوسه میشم کلا وبلاگ رو تعطیل کنم ...
J امروز دقیقا چهار ساعت با مجتبی صحبت کردم ... سر چی ؟ نمی دونم !!!
وااااااااااااااااااااااااایی بهاره جونم کلی ممنونم .... واقعا نیاز به نامه ات داشتم ....
اه ... باز چته دختر ؟ بازم که قاطی کردی .... دلت بسوزه ... امروز یه دل سیر رو شمعدونی های دلم باریدم! خوابم ... اما نه بیدارم ... نمی دونم یه جایی همین وسطام ... سر در گم ... الآن فقط به یه چیز فکرمی کنم ... قبولی تو دانشگاه سراسری اونم یه جای دور .... خیلی دور ... تا جایی که بشه می خوام از اینجا دور بشم ! تنبل ! کارت از این حرفا گذشته ... منم ترسم از این حرفا ریخته ... دلم یه status جدید می خواد ... مثل این : ( مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد !!! )دچار روزمرگی شدم .... خواب ... کلاس ... درس ... یه کمی هم علافی وسطاش .... البته این گزینه ی آخر فقط مال شنبه و دوشنبه هاست .... یه ماه و 5 روز قبل از تولدم کادوی تولد گرفتم ... دل همه تون بسوزه ...
دلم نیاز به یه خونه تکونی اساسی داشت ... خیلی تلاش کردم یه چیزایی رو بریزم دور اما نشد ...
آخ جون بازم کتاب .... اما چرا صادق هدایت ؟ گفته بودی با هم به آن سوی رویاهای کودکی سفر می کنیم .... پس چرا رویاهایم را در کوله پشتی ات پنهان کردی ؟ بازم عید ... بازم تعطیلات ... بازم مهمونی .... من از این تعطیلات و مهمونی ها متنفرم .. چرا کسی منو درک نمی کنه ! خدا کنه مسافرتشون جور بشه ... برای اولین بار دلم برای خودم سوخت ... از اعتمادم پشیمون نیستم ... مثه پسته ی بسته وسط ظرف آجیل عید می خوام تو خودم باشم ... لطفا پوستم رو نشکنین ... اما انتظار بیشتری حداقل از تو داشتم .... دم دمای عیده ... می خوام حرف بزنم و خالی بشم ... حرفیه ؟
خوب سخنرانیم تموم شد !!!