خوب بزارید یه تبیرک به برو بچ قرمز و یه تسلیت هم اول به خودم و بد به همه دوستان ابی پوش
اول از اینکه حالم زیاد خوب اون طور که شما فکر میکنید نیست از کابوس های شبونه که بگزریم
اول و بد ترین خبر اینکه از تیم ملی خط خوردم این بار ۱۰۰
هست فکر کنم البته این دفعه با دلیل بسیار محکم
اوم باختم در مسابقات اسیایی که هفته گذشته در کشور عزیزمان
برگزار شد این عزیز با اون عزیز خیلی فرق داشت دقت کردی
گر چه دلتنگی ما دیگه مهم نیست ولی خیلی وقتا یاد اونایی که یه روز رویای زندگی ادم بودن خیلی ازار دهنده هست و امید دارم فقط در مورد من باشه
دیگه همین خبرای مهم این روزهای گذشته هست
من در مورد این دوست نارنجی چیزی نمیدونم کی هست و از کجا اومده و میخواد به کجا ها برسه
ابی باشید اسمونی
(یا علی )
سلام رفقا
قبل از هرچیز بگم ... تا اطلاع ثانوی با همه تون قهرم ... دیگه هم برا وبلاگ هیچ کدومتون نظر نمی ذارم ... فکر نکنم سر هیچ کدومتون از من شلوغ تر باشه ... یه نظر ناقابل که این همه کلاس گذاشتن نداره ... داره ؟!
البته از یه سری از دوستام خیلی بهم لطف دارن و همیشه نظراشون کلی بهم انرژی مثبت میده ... !
اما با همه ی این حرفا .... قهرم ..... !
*
پرسپولیسی ها تبریک و استقلالی ها ...
و ندایی که به من می گوید ...
گرچه شب تاریک است ،
دل قوی دار ...
سحر نزدیک است !
عجب شانسی دارم من ... این روزا هر بار که پام رو از خونه بیرون می ذارم ... یا تصادف میشه ... یا دعوا ... خودمم موندم ...
کلاس فیزیکمون در یه حرکت ناگهانی و بی سابقه تعطیل شد ... تو این 2 سالی که من کلاس فیزیک می رم این اولین باره که بدون مناسبت و به خاطر مشکلات دبیرمون تعطیل میشه... این طور که شنیدم پسر دبیرمون تصادف کرده و زده یه نفر رو شل و پل کرده ... یه سری هم میگن که طرف رو کشته ... نمی دونم ؟!
الآن داشتم شیمی می خوندم ... یعنی نیم ساعت پیش ... یهو تلفن زنگید ... منم خونه تهنا بودم ... گوشی رو برداشتم میگم بفرمایید ... یه خانمی از اونور خط پرسید : ببخشید اشتباه گرفتم ؟!
بعدش هم تا من به خودم بیام گوشی رو قطع کرد ... !!!
بهانه ی خوبی شد که یه کمی بخندم ...
راستی این شبا ماه رو دیدید؟! خیلی خوشگله ... مگه نه ؟!
الآن تقریبا وسط آذر ماه هست ... اما ما هنوز بارون درست و حسابی ندیدیم ( خدا رو شکر! ) انگار نه انگار وسط پائیزه ! اون از اردیبهشت که تا اواخرش کاپشن تنمون بود و اینم از ...
*
تا حالا کسی رو دیدین که چون خانواده اش نمی تونستن خرج تحصیلش رو بدن درسش رو ول کرده باشه و با سن کمش بره سر کار ؟! یا کسی که چون پدرش نمی تونست مخارج زندگیش رو بده تن به یه ازدواج اجباری بده ؟!
سخت ترین لحظه اش اینه که وقتی ازشون می پرسی شرایطت چه طوره ؟ مجبوره بگه راضی هستم ... شکر ... !
خدایا شکرت ... چون من نمی تونم یه لحظه هم جای اونا باشم ...
*
امان از این آقایون راننده ی پر ادعای سیگاری ... ( ببخشید ... قصد توهین ندارم ! ) آخه یکی نیست بهشون بگه : آقای عزیز درسته سند ماشینت به اسم خودته ... و جزو اموال شخصی ات محسوب میشه ... اما جز خودت 4 نفر دیگه هم دارن ازش استفاده می کنن ... اینکه کلی دود می کنی تو ریه ات و به خودت ضرر میرسونه به کنار ( به ما چه ؟!
) ... بقیه چه گناهی کردن ؟ ها ؟
*
مامانبزرگام دارن میرن سوریه ... آخ جون سوغاتی ... !
*
کتانی های سفید جدیدم رو به پا کردم و آماده شدم برای دویدن ... اما تنها وقتی که با صورت به زمین افتادم فهمیدم... بندهای کتانی ام رو نبسته ام ...
راستی ... به کجا می برد این امید ما را ؟!
( یه سریال داشت از تویزیون پخش می شد ... این جمله رو یکی از بازیگرا گفت ! من نمی دونم چه سریالی بود ... ؟! )
سبز باشید و آسمونی بمونید
یا حق
47 :
خداوندا ! تو خود دانی که انسان بودن و ماندن چه دشوار است
چه رنجی می برد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
48 :
حال سلام و احوال پرسی نیست ...
بابام راست میگه ... بین این همه آدم سیاه و خاکستری آدمای سفید مثل وصله ی ناجوری میمونن که تو ازدحام سیاهی ها گم شدن ...
راستی تو می دونی من سفیدم یا سیاه یا خاکستری ؟ ( نترس کاری به کار تو ندارم ... رنگت مال خودت ... رنگ منو بگو ! )
سبز باشی و آسمونی بمونی
یا حق
Added :
* پست قبلیم رو تو یه حرکت دیوانه وارانه پاک کردم ....
* قالبم هم به هم ریخته ... یکی داوطلبانه درستش کنه ممنون میشم ...
* کی بلده پسورد وبلاگ رو بزنه ؟! خبرم کنید زوووووووووووود .... !
* التماس دعا !
خوبید ؟
راستی یه چیزی کش رفتم ... از وبلاگ نگار ! هیییییییییییس .... صداش رو در نیارینا ! در ضمن کسی هم ذوق نکنه ... برا شما ها نیست !
یک بغل آفتاب یادگاری چشمان بارانی من باشد برای آسمان نگاه تو
...راستی شما آهنگای جدیدی که تو بازار اومده رو شنیدین ؟! اونقدر قشنگن که من ۶۰۰ بار گوش کردم تا اشباع شدم
! معرفی کنم ؟ ترکیدین از فضولی ؟!
آهنگ تغییر مکان ... آهنگ تغییر سرعت ... با صدای خواننده ی محبوب نسل جوان ( از نوع پشت کنکوری ! ) حسینّّّــــــــــــی
ما هم تا همین چند وقت پیش نشنیده بودیم ... راستی این آهنگا فقط تو موسسه هایی پخش میشه که تدریس فیزیک می کنن !
چند تا قانون جدید کشفیدم که چسبوندمشون به دیوار اتاقم ... بد نیست شما هم بخونینشون :
روزها استراحت کن تا شبا آسوده بخوابی !
کنار تخوت یه صندلی بذار تا وقتی از خواب بیدار شدی روش بشینی برا رفع خستگی !
ایستادن به رفتن ... نشستن به ایستادن ... و خوابیدن به نشستن ارجحیت داره !
جایی که میتونی بشینی چرا وامیستی ؟ !
کار امروز رو به فردا موکول کن و کار فردا رو به پس فردا !
اگه حس کارکردن بهت دست داد یه کمی صبر کن تا این حس از بین بره !
از همه دیرتر برو سر سفره و از همه زودتر بلند شو تا یه وقت زحمت پهن کردن یا جمع کردن سفره رو گردن تو نیفته !
برای کار همیشه فرصت هست ... از استراحت غافل نشو !
در مهمانی ها حتما یه بالش همراهت باشه ... شاید وقتی برا استراحت پیدا کردی !
به خواب نگویید کار دارم ... به کار بگویید خواب دارم !
این روشا تضمینی هستن ... امتحانشون هم بی ضرره ! راستی عواقبش رو هم به گردن نمی گیرم ! به من چه ؟!
راستی تا حالا به این فکر کردی اگه قرار باشه فقط تو و ۹ نفر دیگه رو کره ی زمین باشید و انتخاب با تو باشه چه کسایی رو انتخاب می کنی ؟ من اولش با کلی بدبختی شش نفر رو پیدا کردم ... اما حالا می بینم که به خیلیا نیاز دارم ...
خوب رفقا دیگه می خوام برم .... بی معرفتا نظر هم بذارید بد نیستا ...
سبز باشید و آسمونی بمونید
التماس دعا
یا حق
برگشتم ....
نه بابا جائی نبودم ... کامی جونم یه خورده ویروسی شده بود و سرما خورده بود ... منم وقت نداشتم یه دستی به سر و روش بکشم ... بعدش لطف اسی جان ( دائی بزرگوار بنده که ۲ سال از من کوچیکتره !
) ویندوز ویستا نصب کردم رو این کامی عزیز که بنده خدا رو دل کرد ... منم به اسی گفتم از اونجائیکه این بلا از اون CD شما نازل شده جورش رو بکش و این بنده خدا رو تا بیمارستان همراهی کن
! ( البته نه اینقدرا هم مهربانانه ها !
)خلاصه اسی جان هم لطف کرد و برد سر و سامونی بهش داد و برش گردوند پیش خودم !
البته نکته اینجاست که ۳-۴ روز دوری از وبلاگم برا من ۳-۴ سال میگذره ... جون من نگید کارت درست نیست و این حرفا ...
چون هیچ چیز مثل وبلاگم نیست و وبلاگم مثل هیچ چیز ...
به جرات می تونم بگم خیلی چیزا ازش یاد گرفتم ... البته نه از خود خودش ... بلکه واسطه شد برا اینکه از خیلیا خلی چیزا یاد بگیرم ... برا همین هم کلی وبلاگم رو دوست دارم ...
آخیش ماه رمضونی هم تموم شد ... چرا اونطوری نگام میکنید ... این ماه رمضون با تمام خوبی هاش سخت ترین ماه رمضان عمرم بود ...
از اون اولش بگیر با تمام اتفاقای خوب و بدش تا مریضی خودم و بابا بزرگ و هزار تا بدبختی دیگه ...
الآن هم داشتم جای شما خالی درس می خوندم ... اما صبح یه خبر خوب از آبی آسمونی شنیدم که خیلی خوشحالم کرد ... ( دیگه فضولی ایناش به تو نیومده بچه جون ! ) برا همین اومدم مژدگونیش رو به وبلاگ عزیزم بدم ... و یه آپی بکنم ...
عید فطر هم پیشاپیش مبارک ...
راستی اگه دیر به دیر آپ کردم یا کم پیدا شدم نه نگران بشید ... نه به پلیس خبر بدید ...
نه تو بیمارستان
و پزشک قانونی
دنبالم بگردید ...
جائی نیستم ...
عین یه بچه ی خوب نشستم و دارم درس می خونم !!!!!!!!!!!
حالا این که از من چنین حرفایی بعیده به کنار ... ولی رتبه ی یک کنکور سراسری ریاضی ۸۶ مال خودمه
... حرفشم نزنید !
( من که نگفتم رتبه ی یک از اول یا از آخر ...گفتم ؟!
)
دیگه اینکه هر کدومتون اون یکی رو دید سلام گرمم رو بهش برسونه ...
آها یادم اومد ... من هنوز نمی دونم جزو دانش آموزای حضوری محسوب میشم یا غیر حضوری ... هر روز یکی میاد و حرف جدید می زنه ...
واللا منم قاطی کردم ...
ولی فقط ابراهیمی رو عشقه ....
بهترین دبیری که من تو عمرم دیدم ...
( خودمونیما ... منو تعریف از دبیرا؟!
) به قولی : حلوای تن تنانی ... اینبار تا نبینی ندانی ...
خوب دیگه بریم به درسامون برسیم ... بچه های خوبی باشید ... شیطونی نکنید ...
مامان و بابا و مخصوصا آبجی هاتون رو اذیت نکنید
( عین این داداش من !
) برا من هم دعا کند ...
من پیش خدا پارتی ام کلفته ها ....
وای به حالتون اگه بشنوم دعام نکردید ...
عزت مزید
سبز باشید و آسمونی بمونید
یا حق