سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ورود ممنوع
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» دروغ

اونقدر دروغ شنیدم

که گاهی شک می کنم که اونی که تو آینه داره به من لبخند می زنه خود منم !!!

 

این دفعه یه پست نوشتم مختصر و مفید !!!! ( که بودجه ی بعضیا برسه تا تهش رو بخونن)

 

29 بهمن 1384 - ساعت 19:57



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فاطمه ( پنج شنبه 85/10/21 :: ساعت 12:21 صبح )
»» سلام ...

سلام دوستای عزیز

خوبین؟

دهه ی اول محرم هم تموم شد! امسال که برا من یه سال استثنائی شد. کاش تموم نمی شد . . .

تو پست قبلی ام نوشتم که : مثه اینکه امسال خدا باهام قهر کرده ! اما حالا فهمیدم که اشتباه می کردم! خیلی خوشحالم . . . خیلی . . .

شما قبول دارید که آدم کچل بشه ولی ضایع نشه؟ می دونین امروز قرار بود با یه تیم مسابقه ی تدارکاتی فوتسال داشته باشیم. (می دونین که بچه ورزشکارم!) و قرار بود که مدرسه نریم . . . از شانس بدمون بهمون اطلاع دادن که مسابقه کنسل شده و باید تشریف ببریم مدرسه . چشمتون روز بد نبینه امتحان از نوع کامپیوتر با یه معلم مهربون (!)  . تمام امیدم به بغل دستیم بود! تصمیم گرفتم بچه مثبت بازی رو بذارم کنار و یه کم شیطنت کنم. داشتیم با هم برنامه می ریختیم که چی کار کنیم یهو معلممون گفت فاطمه پاشو برو ته کلاس!!! اونم پیش کی؟ یکی بد تر از من! خدا نصیبتون نکنه!یه امتحان خوشگل تو عمرم داده باشم همین امتحانه . . .  تو ۵ دقیقه برگه رو تحویل دادم. بی خیالش ولی بد جور ضایع شدم . . .

اینم یه شعر توپ! اگه یه کم طولانیه ، نترسین ! بخونین خوشتون میاد . . . حیفم اومد که ننویسمش !

گفت راوی :

میز گردی از برای شش هزار و سیصد و شصتاد و پنجم بار ( تعداد میز گردهای برگزار شده دقیقه ها!!!)

شد برا حل و فصل مشکلات مردمان تشکیل

مردمان در انتظار گفته ای حرفی ز مسؤلان

تا که با گفتار خود بیخ گرانی را بر اندازند ( اینا می تونن!!!)

‹‹ و فلک را سخت بشکافند و طرحی نو در اندازند››

 

آن یکی با لحن خوش حالت بر انگیزی ندا در داد :

‹‹ آی مردم شادمان باشید!

آمد آن روزی که در عهد عتیق باستانی! وعده تان دادند

آنک این ما خیل ارزانی گرایانی که می گفتند خواهند آمد از

آنسوی حرف آباد! ››

گفت راوی : یک تن از مشکل گشایان قصد صحبت کرد

قبل هر چیز بر آمریکا و اسرائیل لعنت کرد(حرفی نمی زنم چون می ترسم سیاسی بشه! )

بعد گفت : ‹‹ای دوستان فریاد!

می کند کمبود در این مملکت بیداد

نیمی از مستضعفان ویلایشان بی آب و بی برق است!!!

رنگ کادیلاکشان زرد است! ››  ( چه می کشن بدبختا ؟!!)

بعد آن فرمود با فریاد :

‹‹ای دو صد نفرین بر این نرخ و بر این توضیع وارون باد! ››

و وزیران دگر گفتند : ‹‹ایدون باد! ››

آن یکی دیگر ندا در داد : ‹‹ آری راست می گوید!

لیکن اکنون وقت تغییرات بنیادی است!

فی المثل ؛ دختر عموی دائی همسایه ی داماد شوهر خاله ی عمّ عیال بنده

                                                                                            بی کار است!!!

دست این بیچاره را آخر به جایی بند باید کرد

فکر بکری چند باید کرد! ››  ( پارتی از این توپ تر سراغ دارد؟ )

وانگه از دل برکشید آهی و با چشمان گریان گفت :

‹‹ سعی ما در جذب نیرو بیش از این بادا ! ››

جمله گفتند :‹‹ اینچنین بادا ! ››

گفت راوی : همچنان گفتند !

بعد از آن آهسته با هم مشورت کردند

مردمان در انتظار گفته ای ، حرفی ، نفس در سینه ها محبوس

عاقبت شد حاصل این میز گرد اعلام:(قلبها تاپ و تاپ می زنه و نفسها تو سینه محبوسه!)

« آنک ای مردم !

ما از آنجائیکه می دانیم مردم سخت محرومند و محتاجند

و از آنجای که دولت قیِّم و بابای کشورهای محروم جهان هم هست

و از آنجائیکه ملتهای بی بابای آفریقا سیاه و با نمک هستند (این یکیو خوب اومدن خداییش!)

اعتبارات رفاهی شما صرف مردم آن خطه خواهد شد! ›› (جان؟!!!)

 

مردمان از خنده بر این رأی ترسیدند

آنقدر گشتند تا یک گوشه راوی را مچل یافتند

بی مروت ها به ایشان سخت خندیدند!!!  ( کاش فقط می خندیدن !)

 

***

ولی خدائیش میز گرد از این پر بار تر دیده بودین؟

 نگفتم جالبه؟!!

 این پست یه کم طولانی شد ! راستش می خواستم تو این پست یه مطلب برا ولنتاین بنویسم نه تعریفش! بلکه می خواستم نقدش کنم. اما از اونجائی که اصلا قبولش ندارم ترجیح دادم که راجع به این موضوع حرفی نزنم! آخه من معتقدم این روز یه جورایی تبلیغ فرهنگ غرب تو ایرانه! نمی گم که با غربی ها و سنت هاشون به طور کامل مخالفم اما می گم ما که از این روزها و این جشن ها تو کشورمون زیاد داشتیم مثل جشن مهرگان. اونو جمع کردیم ، چون یه سری معتقد بودند که درست نیست نمی گم که کارشون درست بود یا غلط اما می گم اگه مهرگان باید جمع بشه ولنتاین که بیشتر در اولویته!

 

*** همیشه آخر پست هام می گفتم منو تو دعاهاتون فراموش نکنین ! اما این بار می خوام بگم برای یه دوست دعا کنین . اون خیلی از من مهم تره . خیلی . تو دعاهاتون فراموشش نکنین .

 

موفق باشید

یا حق

 

24 بهمن 1384 - ساعت 21:38



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فاطمه ( پنج شنبه 85/10/21 :: ساعت 12:16 صبح )
»» تموم شد !

سلام دوستای خوبم

از بابت نظراتتون باز هم ممنونم

تموم شد! در یک چشم به هم زدن تموم شد! می پرسید چی؟ خوب منظورم دهه ی اول محرمه!  امیدورام که شما از این ده روز خوب استفاده کرده باشین. امسال مثه اینکه خدا باهام قهر کرده . . . دیگه نمی خواد . . . بی خیال . . .

شما منو تو دعاهاتون فراموش نکردین که ؟

این روزا بچه های کوچیکی رو می بینم که زنجیر به دست بدو بدو دارن می رن سمت مساجد! می خوام بدونم چه چیزی این بچه ها رو به این مراسم می کشونه؟!

آره درسته! اینجا فقط یک چیزه که حکم می کنه : دل!!!

 

دلو بزن به قافله ! اگه می خوای جا نمونی . . .

 

عاشورائیان می خواستند هستی خود را نذر اسلام کنند و وقف امام حسین.

این بود که احسان عادت روزانه گشت

و گریه بهای عشق ورزیدن و دوست داشتن

چرا که در عاشورا پیکر دین زیر پای ظلم له شد.

 

آن روز ذوالجناح ناله کنان فاصله ی قتله گاه و خیمه گاه را در موج اشک شنا کرد

آن روز فرات سرخ بود

و . . . زمان دریای خون گشت

و زمین زبان حال و آینده را به گریه ترجمه کرد

آن روز معمار اشک رواق چشمها را آینه کاری کرد

و . . . امروز قطرات خون دیده و دل زبان بین المللی همه ی اهل دل است

امروز بر سر دلمان پرچمی نصب شده که بر آن نوشته اند :

 

السّلام علیک یا با عبد اللّه

 

« هنوز اشک عزا پیوسته جاری است

                      رواق چشممان آیینه کاری است »

 

و بر آئینه ی قطرات چشم نگاشته است :

 

 

یا حسین! . . .

 

* * * *

تا یادم نرفته بگم که :

 

1) دوستای عزیز اگه تو وبلاگاتون نمیام یا کم میام دلیل بر بی توجهی من نیست. می دونید به خاطر اینکه زیاد پشت کامپیوتر نشستم چشمام داره رو به کور شدن میره! برا همین یه کمی تو خونه تحریم شدم! خلاصه اینکه به زودی از شرمندگی تون در میام !

 

2) درگذشت مجید سبزی فوتبالیست گرانقدر پرسپولیس رو تسلیت می گم . امیدوارم بقیه ی پیشکسوت های ما مثل سبزی . . .

 

منتظر نظراتتون هستم

تا به زودی

یا حق

 

19 بهمن 1384 - ساعت 09:00



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فاطمه ( پنج شنبه 85/10/21 :: ساعت 12:9 صبح )
»» دلم حسابی گرفته!

دلم گرفته است؛ چشمانم برای دیدنت بهانه می گیرند. نمی دانم با جای خالیت چه کنم؟ می دانی؟ بی تو، نفس کشیدن هم خفگی می آورد.

دلم گرفته است، دیروز گریه کردم، اما، گریه هم آرامم نکرد. بگذار رک و راست بگویم کم کم دارم خسته می شوم؛ خسته از این زمانه ی شوم.

این روزها، کمترین چیزی که تقسیم می شود، باور است؛ باور! در عوض هر قدر بخواهی، تردید می یابی و نا امیدی.

دیشب یکی می گفت: «او اگر آمدنی بود، تا به حال آمده بود.» شنیده بودم که سالهای دوریت طولانی می شود، آنقدر که بعضی آمدنت را منکر می شوند و بعضی هم، بودنت را.

خسته ام، خسته از این ثانیه ها که بی تو می گذرند. خسته از این لحظه های خاکستری، لحظه های خالی از حضور سبز تو.

خسته ام، دلم گرفته است. تو که نیستی، نرخ سیمان هر روز بالا می رود، اما از قدر ایمان هر دقیقه کاسته می شود. تو که نیستی از آسمان غفلت می بارند و در زمین پخش می کنند. صدای شیطان هم از در و دیوار فضا را پر می کند.

امید آمدنی ام، می دانم می آیی، اما کی؟

 

سلام

قبل از هر چیز می خوام از کسی که این مطلب رو برام فرستاد یعنی ST عزیز تشکر کنم. مطلب فوق العاده ای بود. حیفم اومد که شما هم نخونید . . .

محرم هم اومد! با کلی سر و صدا . صدای طبل و سنج و زنجیر . صدای مرثیه ها و نوحه هایی که دل سنگترین آدما رو نرم می کنه . . .

خدا دو ماه قشنگ به مسلمونا هدیه کرده که حدأقل تو این دو ماه گناه کمتر میشه ! یا حدأقل مردم بیشتر حواسشون به کارشونه . . . یکی از این ماه ها محرم و دیگری رمضانه !

من که خودم رمضان رو خیلی دوست دارم چون خدا تو این ماه یه چیز خیلی خوب به من داده . . . فقط یه نفر می دونه که چی پیدا کردم! و دوست دارم که هیچ وقت اونو از دست ندم . . .

تو این روزای قشنگ منو فراموش نکنین که بد جوری گرفتارم! شاید دعاهای شما تونست منو یه کم رو به راه کنه . . .

 

راستش دلم گرفته! دسته های زنجیر زنی تو خیابونای شهر راه میره . . .  قدیما این دسته ها اشک مردم رو در میاوردن اما نمی دونم چی شده که امروز مردم به این دسته ها می خندن؟!!! نمی دونم اگه یکی عاشق یه نفر باشه چه چیزش خنده داره؟ مخصوصا اینکه اون شخص سرور و آقای همه ی ما باشه! تو این روزا دیگه نمی شه راحت راجع به دینت حرف بزنی! دیگه نمی تونی راحت بگی من عاشق امام حسینم! دیگه راحت نمی تونی برا مظلومیت اونا و بیچارگی خودت اشک بریزی! دیگه . . .

 

کوچیک که بودم وقتی محرم از راه می رسید مامانم می گفت این یه ماه رو نباید لباسای قرمز بپوشی ! وقتی می پرسیدم چرا؟ می گفت اگه یکی از عزیزات فوت کنن تو با لباس قرمز تو مراسم ختمش می ری؟ من هم که عقلم اون موقع قد نمی داد و نمی فهمیدم منظور مامان از این حرفا چیه گاهی لج می کردم که من لباس قرمزم رو می خوام آخه عاشق قرمز بودم! ولی بزرگتر که شدم فهمیدم مامان چی می گه! اما حالا تو خابونا آدم بزرگایی رو میبینم که مثل بچگی های همون لباس قرمزاشون تنشونه ! نمی دونم شاید هم من اونا رو زیاد بزرگ می بینم!

 

اون روزا که کوچیک بودم وقتی محرم می شد و من بلند بلند ترانه های شاد رو می خوندم و برا خودم شادی می کردم بابا می گفت حدأقل این یه ماه رو این طوری نباش وقتی می گفتم چرا ؟ بابا می گفت آخه تو این ماه یکی از عزیزترین ها رو از دست دادیم . . .  تو دلت میاد وقتی یکی از عزیزات رو از دست می دی یکی دیگه این طوری بیاد جلوت آواز بخونه؟ و من هم که اون موقع نمی گرفتم که بابا چی می گه از سر لجبازی بازم برا خودم ترانه ها رو زمزمه می کردم! اما وقتی بزرگتر شدم فهمیدم بابا چی می گه! اما امروز صدای ترانه از هر خونه ای بیرون میاد! گاهی شک می کنم که محرم اومده! شاید باز هم من اشتباه می کنم ؟! هنوز همه کوچیکند!

 

ولی اگه همه کوچیکند چرا باز هم گناه می کنن؟ مگه نمی گن که بچه ها معصومند؟

 

امسال به خاطر همین چیزا تصمیم گرفتم از خونه بیرون نرم! چون نمی تونم ببینم پسرا ، دخترا ، خانوما و آقایون دسته دسته گوشه ی  خیابون ایستادن و تخمه می شکنن و بلند بلند می خندن! نمی تونم ببینم که گوشه ی مساجد زنها و یا حتی مرد ها نشستن و برا هم خاطره تعریف می کنن! نمی تونم ببینم که  . . .

 

لطفا نگین که اشتباه فکر می کنم!

منتظر نظراتتون هستم

یا حق

 

13 بهمن 1384 - ساعت 22:14



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فاطمه ( پنج شنبه 85/10/21 :: ساعت 12:2 صبح )
»» دلم یه کم تنگیده بود!!!

سام علیک (این یعنی همون سلام!)

خوبید؟

یه هفته ای میشه که وبلاگم رو آپ نکردم!

شرمنده؛ راستش تو نخ اون نمرات ناپلئونی بودم که لطف کردم طی این یه ماه امتحانات کسب کردم!

تنها شانسی که اوردم اینه که عربی رو نیفتادم! خدائیش این خودش کلیه!!! واسه من. اگه مامان بفهمه چی کار کردم! وااااااای ! از همین الآن با همه تون وداع می کنم!

 

راستی یه چیزی !!!! تبریک! تبریک! تبریک!

برا چی؟ این فقط مربوط به یه سری از شما میشه!

پرسپولیسی های عزیز بهتون تبریک می گم ! بلأخره ما هم تونستیم طعم دو تا برد پیاپی رو تو این فصل بچشیم! به جون خودم نه به جون منجم کوچولو ( چیه خب؟ جون از جون تو مفت تر پیدا نکردم!! خوب باشه بابا نزن! پس گرفتم حرفمو!) اگه یکی بیاد و حرفی راجع به پرسپولیس بزنه با من طرفه!!!! از من گفتن! نگید نگفتی! اونوقت می دونم چی کارش کنم!!!

 

گاهی فکر می کنم اگه خط و کامپیوتر نبود چی میشد! 

راستش دلم برا صفحه سیاه کردن تنگیده بود !

 

این زمستون هم که تازه برا خودش بساط پهن کرده. ننه سرمای عزیز موهاش ریزش پیدا کرده! تو ایران هرجا که میری موهای سفیدش ریخته! ( چه قدر گفتم یه شامپوی تقویت کننده بگیر این موهاتو تقویت کن که نریزه ! می گفت من از این آشغالا به کله ام نمی زنم . که چی؟ فردا مردم چی می گن پشت سرم؟ می گن ننه سرما سر پیری جو معرکه گیریش گرفته! حالا هم عین خیالش نیست که ما داریم جور این حرفاشو می کشیم!!!!)

 

هوا سرد است

به روی بینی ام از سقف منزل می چکد باران

زمین یخ

دست یخ

پا یخ

کمر یخ

سینه یخ

دل یخ

غلط کردم اگر هنگام سرما اوخ و اخ کردم

خدایا!

پاک یخ کردم!

 

راستش الآن حسش نیست که این شعر رو کامل بنویسم

ایشاا...به زودی

پس تا به زودی

منتظر نظراتتون هستم

یا حق

 

یادم رفت بگم که :

یکی از دوستای خوبم یه هفته است که با من حرف نمی زنه! نمی دونم شاید از دستم دلخوره! می خوام تو وبلاگم ازش عذرخواهی کنم! شاید یه سری به اینجا بزنه. و اینو بخونه :

نمی دانم چه گفتی با قناری

که بعد از تو

قناری در قفس مرد!!!

 

 

6 بهمن 1384 - ساعت 23:44



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فاطمه ( چهارشنبه 85/10/20 :: ساعت 11:59 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بازگشت اژدها ( خودمو می گم )
تعطیل
هوای گریه !
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 4
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 49103
» درباره من

ورود ممنوع
مدیر وبلاگ : فاطمه[92]
نویسندگان وبلاگ :
صفا[0]

و برگها وصیت می کنند برای شاخه ها،که پایدار بمانید... وقت و حال و حوصله ی نظر گذاشتن ندارم ... اینقدر گیر ندین بهم ...

» پیوندهای روزانه

شنل قرمزی [148]
تا اطلاع ثانوی ... قهـــــر ! [116]
سیاه ... سفید ... خاکستری [127]
غیبت دبیرا !!! [106]
اول مهر [115]
کنکور ! [175]
زندگی سخته ... ( صفا ) [116]
من چتربازم پس هستم ! [113]
رودســـــــــــر [166]
مدرسه رضازاده ... !!! [127]
همایش آیندگان [433]
سوم مرداد 83 = عمره دانش آموزی ! [126]
دعوتنامه ( صفا ) [141]
من ... نگار ... دریا ! [127]
آماده ای ؟... 1 ... 2 ... 3 ... شروع شد ! [163]
[آرشیو(21)]

» آرشیو مطالب
دی 1384
بهمن 1384
اسفند 1384
فروردین 1385
اردیبهشت 1385
خرداد 1385
تیر 1385
مرداد 1385
شهریور 1385
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
بهمن 1385
اسفند 1385
فروردین 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب