سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ورود ممنوع
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» عید غدیر مبارک

سلام دوستای خوبم

اول از هر چیز بابت دلداری هاتون ازتون ممنونم.

 

بعدش هم عید بزرگ غدیر رو تبریک می گم

من بین تمام اعیاد غدیر رو بیشتر دوست دارم، چون صاحب این روز روبیشتر دوست دارم . البته کیه که دوستش نداشته باشه؟

 

***

امشب قاصدک دلم قصد پرواز به سوی تو را دارد ، گویا میل طواف گرد نجف دارد.

چه پر نور آمدی و چه پر بار رفتی!

تو بر شاخسار کعبه شکوفه دادی !

روزگار اندرون کعبه غوغا شد. ملائک در مصلای قبله اجتماع کردند. دسته ای از ملائک نیز شمعی از ستاره به محفل نورانیت بردند. وحوریان کف زنان با دف ماه تشریف آوردند! ناگه سینه ی کعبه شکافت و اختری به مجلس داخل شد.

به گوشه ای روشن بستری لطیف از زلف پریان مهیا شد. و سر انجام در آن خانه ی بهشتی ، صدای قدم تو به گوش حضار رسید.

تو را تنها در تو باید جست!

نمی دانم چگونه شمشیر ابن ملجم به جای بوسه بر فرقت آن را شکافت؟ آن لحظه که شمشیرش بالا رفت به رعد و برقش آیینه ی زمان شکسته شد و تمام لاله های سرخ پرپر شدن و به سرخی معنی بخشیدند.

عدالت = علی * عشق

این معادله ای است که تنها با تو معنا دارد! اکنون معادله ها بی جواب مانده اند:

عدالت = ؟

می دانم که مرا می شناسی و می دانی و می دانم که تو را نمی شناسم!

و امروز روز توست . . .

غدیر تبلور عدالت بی مانند توست . . .

و من در برابر این همه لطف نا توان

 

به آخر نامه ام رسیدم . اما نمی دانم که این نامه را به کجا پست کنم؟

به نجف که مانند نگینی در آن می درخشی؟

یا به بهشت که بر آن حکومت می کنی؟

ولی امیدوارم هر کجا که هستی نامه ام که به وسیله ی پست سفارشی فرشتگانت برایت می فرستم به دستت برسد. لطفا برگشت نزن!

 

عیدتون مبارک!

 

خوب دوستای عزیزم باز هم عید غدیر رو تبریک می گم.

 

راستی سید هایی که این وبلاگ رو می خونن عیدی یادشون نره ها!

به قول کیوون ( عیدی زور ودین!)

 

باز هم منتظر نظراتتون هستم

تا به زودی

یا حق

 

29 بهمن ماه 1384 - ساعت 17:34



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فاطمه ( چهارشنبه 85/10/20 :: ساعت 11:56 عصر )
»» همه باید بریم اما کی ؟!

سلام

خوبین دوستای خوبم؟

امروز اصلا اوضاع احوال خوبی ندارم . . .

 

آخه

دیروز یکی از آشنایان تقریبا نزدیکمون به علت سرطان خون فوت کرد!

 

نمی دونم چرا خدا همیشه بهترین هاش رو با خودش می بره!

البته می دونم که این دنیا جای امثال منه که به خاطر گناهامون باید بمونیم و بسوزیم و بسازیم . . .

اما بدی بدون خوبی معنی نمیده! می ده؟

آخه چرا همیشه بهترینا . . .

بغض تو گلوم بالا پائین میره اما لعنتی نمی ترکه!

 دستام هم از تایپ کردن سر باز می زنن!

مثل اینکه اینا هم بازیشون گرفته !

 

اینارو گفتم که با یکی درد و دل کنم

ببخشید اگه ناراحت شدین!

ولی دلم بد جوری پر بود . . .

 

چه میشه گفت؟!

 

وقتی که پشتت خالیه

یا تکیه گات پوشالیه

حتما زمینت میزنن

امیدتم خیالیه

یه دل دارم کارش شکستن شده

کار دیگش تنها نشستن شده

دلم میخواد زار بزنم

سرمو به دیوار بزنم

زمین و زمونو بدوزم

گر بگیرم تا بسوزم . . .

(یادم نمیاد این شعر رو کجا خوندم!)

 

* * *

باز هم منتظر نظراتتون هستم؛

موفق باشین

یا حق

 

27 دی ماه 1384 - ساعت 14:26

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فاطمه ( چهارشنبه 85/10/20 :: ساعت 11:53 عصر )
»» اینم عیدی من

نگی که عیدی ندادم !!!

20 دی ماه 1384 - ساعت 23:47



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فاطمه ( چهارشنبه 85/10/20 :: ساعت 11:47 عصر )
»» عیدتون مبارک

سلام دوستان

باز هم منو با نظراتون شرمنده کردین

 

راستی:

عید وحید قربان بر همه ی شما مبارک!

ها؟؟؟؟ چیه؟ چرا چپ نگا می کنین؟

مگه وحید دل نداره که هی می گین عید سعیدتون مبارک؟

ها؟ مگه وحید چشه؟ نه بابا گوشه!!!!!!

ای بابا همه از حقوق بشر و دموکراسی دم می زنن اونوقت به یکی مثل این سعید این طوری بها می دن و امثال وحید باید غصه بخورن.آخی طفلی!!!

وحید جان غصه نخور خودم هواتو رو دارم داداش!!!!!!!!!!

 

خوب بگذریم. شما خوبین؟ ما که این امتحانا امانمون رو بریده. نیست که خیلی هم درس می خونیم دیگه وقت سر خاروندن هم نداریم. چه میشه کرد؟

ولی این امتحانا یه سری خوبی هم داره ها

دیگه قربون صدقه های مامان همیشه باهامونه ( دخترم داره درس می خونه خسته شده! )

من هم که اصلا اهل سوء استفاده نیستم. اصلا و ابدا !!!

دیگه خودتون تا تهش برین !!

 

راستی این عید قربان با همه ی خوبی هاش منو محزون می کنه. می دونین چرا؟ وقتی به اون گوسفندای بیچاره نگاه می کنم که باید چند ساعت بعد تیکه پاره بشن ، دلم قیلی ویلی میشه .....

آخی چه قدر بیچاره ها مظلومن !!!!!

من اصلا لوس بازی نیستم ولی خداییش گناه دارن طفلکیا !!!

به هر حال امیدوارم خدا بیامرزدشون

 

اینم دو تا جمله ی قشنگ :

* به تاریکی اتاق لعنت نفرست ، شمعی روشن کن !

دومیش رو فراموش کردم

خوب پیریه و هزار جور مریضی! یکیش هم فراموشکاریه! چه میشه کرد؟

 

فعلا

تا به زودی

منتظرم

یا حق

 

20 دی ماه 1384 - ساعت 23:25



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فاطمه ( چهارشنبه 85/10/20 :: ساعت 11:44 عصر )
»» آخه عربی هم شد درس ؟

 

سلام

خوبین دوستان؟

 

می دونین که وقت ، وقت امتحانه . . .

وای شبای درس خوندن و شب زنده داری!!! البته این در مورد من صدق می کنه ( در مورد من صدق می کنه اما کیه که انجام بده؟). آدمی که سر کلاس همه جور کاری انجام می ده به جز گوش کردن به درس!!! خصوصا درس شیرین ‌‌(؟) عربی !!!!

خداییش نفهمیدم که این عربی به چه کار ما میاد؟ مثلا یه شیمی دان عربی رو می خواد چی کار کنه؟یا مثلا یه مهندس نقشه کشی عربی کجا به کارش میاد؟

نه خودمونیم خداییش می خوان با این درس چی کار کنن؟

هر جا این حرفا رو گفتم می دونین چه گفتن؟ می گن کجای مملکتمون همه چیز رو به راهه که اینش درست باشه ؟

بگذریم. این حرفا رو گفتم که نمره ی افتضاح عربی خودم رو توجیه کنم .

اینا درد دل یه آدمیه که هیچ وقت عربی رو نمی تونه یاد بگیره .

 

اینم یه شعر عربی – فارسی دورگه. این یکی از شعرایی هست که سر کلاس عربی نوشتم و با ویرایش دوستای خوبم شد این. البته بگم همه جای این شعر از نظر دستوری مشکل داره ولی برا درست کردن ردیف و قافیه مجبور شدیم به خودمون کلک بزنیم. شما به دل نگیرید !!! از نظر وزن هم اگه جایی به مشکل برخوردین بهم خبر بدین تا درستش کنم. ممنون می شم !!!!!! حالا فعلا بخونینش :

 

دیروز قرأتُ الکتبُ المختلفه ، من

 

للکسب یکی نمره ی 20 کشته شدم من

 

المعلمُ یدشو کوبوندش روی تخته:

 

- هُوی تلمیذةُ! درستهم سخته و سخته

 

هُو هِی داد و بیداد می کرد و من هم

 

در جواب او أقولُ این جمله رو در هم :

 

- نحنُ نمی فهمیم چه تقول شما اینجا!!!!

 

 این حرفا که تند تند می گی تو یعنی چه حالا؟!!

 

من بلند شدم از سر جایم و صرختُ : (داد کشیدم)

 

- از بهر عربی می دهم پولم و وقتُ

 

المعلم ُ فی صورتم خیره یگشتون

 

بعدشم یه جمله روی تخته ینوشتون !!!

 

طفلک ینوشتون که تو ای بچه ی باهوش

 

به حرفای این بنده ی بیچاره بکن گوش

 

فی کلاس درس عربی، چرت نزن اینقد ( حرف « ر » رو برا جور کردن قافیه حذف کردم !)

 

با این کار تو ، من میشم از زندگی دلسرد !!

 

 

با این حرفای معلم زد به سرم آدم شم و درس بخونم اما :

 

در زنگ عربی شده ام بوقلمونی  (جان؟)

بیچارگی و خستگی کرد قد غلبونی

ای داد

ای داد

ای بیداد و فریاد

از دست نمرات

راه یافت به این دل

ناراحتی و دل نگرونی

از بس که کشیدم ز سرم زلف سیاهم

آخر من بیچاره بگشتم کچلونی

دیوانه شدم زد به سرم در بخوانم

اما چه سریع

به من نهیب زد پشیمونی !!!!!!

 

خلاصه اینکه من یکی که عمراً بتونم با این عربی کنار بیام . نظر شما چیه؟ منتظر نظراتتون هستم.

 

فعلاً

 

یا حق

 

18 دی ماه 1384 - ساعت 19:27



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فاطمه ( چهارشنبه 85/10/20 :: ساعت 11:40 عصر )
   1   2      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بازگشت اژدها ( خودمو می گم )
تعطیل
هوای گریه !
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 13
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 49112
» درباره من

ورود ممنوع
مدیر وبلاگ : فاطمه[92]
نویسندگان وبلاگ :
صفا[0]

و برگها وصیت می کنند برای شاخه ها،که پایدار بمانید... وقت و حال و حوصله ی نظر گذاشتن ندارم ... اینقدر گیر ندین بهم ...

» پیوندهای روزانه

شنل قرمزی [148]
تا اطلاع ثانوی ... قهـــــر ! [116]
سیاه ... سفید ... خاکستری [127]
غیبت دبیرا !!! [106]
اول مهر [115]
کنکور ! [175]
زندگی سخته ... ( صفا ) [116]
من چتربازم پس هستم ! [113]
رودســـــــــــر [166]
مدرسه رضازاده ... !!! [127]
همایش آیندگان [433]
سوم مرداد 83 = عمره دانش آموزی ! [126]
دعوتنامه ( صفا ) [141]
من ... نگار ... دریا ! [127]
آماده ای ؟... 1 ... 2 ... 3 ... شروع شد ! [163]
[آرشیو(21)]

» آرشیو مطالب
دی 1384
بهمن 1384
اسفند 1384
فروردین 1385
اردیبهشت 1385
خرداد 1385
تیر 1385
مرداد 1385
شهریور 1385
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
بهمن 1385
اسفند 1385
فروردین 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب